شنبه، آذر ۱۶، ۱۳۸۷

من نه، جنسیت من

گاهی وقت ها فکر می کنم اگر یک مرد بودم، شاید آدم موفقی محسوب می شدم.
تازه پنجره های روشنی به رویم باز می بود و آینده به من بیش تر لب خند می زد.

۴ نظر:

ناشناس گفت...

:)سلام

دیروز به دوستی می گفتم اگر کارمند نشده بودم,وضعیتم این نبود و به خیلی از چیزهایی که می خواستم می رسیدم.
گفت : نگاهت رو عوض کن , کارمند موفق هم کم نداریم!

قاصدک وحشی گفت...

سلام،

نظر قشنگیه.
بهش فکر می کنم.

ناشناس گفت...

سلام. راستش چند وقت پیش که بحث بچه داشتن یا نداشتن مطرح شده بود، دوستان می گفتند بچه بیاریم که بدبختی بکشه؟ خلاصه من شخصا که نگاه می کنم می بینم از زنده بودن راضیم فقط این دختر بودن که می گویی سخت است. احساس می کنم اگر پسر بودم حسم از اختیار بیشتر بود. قاطی نکنی ها. مرا می شناسی که اهل هنجار شکنی نیستم، گفتم که یحتمل حسم از اختیار بیشتر می بود.
کلا یک مقوله احساسی است.
من هم همین حس تو را گاهی دارم (و این گاهی خیلی وقتها است). بعد بر می گردم و به پشت سر نگاه می کنم و خدا را شکر می کنم که هیچ فرقی بین من اگر پسر بودم یا دختر بودم نگذاشته و واقعا کمکم کرده و فرصتهای خوبی در اختیارم گذاشته. بعد به خودم می گویم خدا را شکر.

قاصدک وحشی گفت...

سلام بهاره جان،

درباره بچه، من اصلا فکر فلسفی نمی کنم؛ به نظرم بخشی از رشد و دگرگونی روحی و جسمی است و فرصتی برای تربیت میوه عشق... بحث بلندی دارد.

آره، خدا را شکر که ما در خانواده هایی بزرگ شدیم که به دور از نگاه به جنسیت، فرصت رشد و تجربه زندگی را داشتیم و داریم. فقط گاهی نگاه به آینده دل آدم را می لرزاند؛ چون با فرهنگ رایج ما، کسب موفقیت لزوما شرایط زندگی یک خانم را بهتر نمی کند؛ حتی خیلی وقت ها، شرایط زندگی را سخت تر می کند.

راستی، ممنون که از الهام خبر دادی! باعث شدی ما دو تا بعد از سالیان از هم خبر بگیریم!

آرزوهای خوش!