دوشنبه، آذر ۱۱، ۱۳۸۷

ذهن متفاوت

او همین نزدیکی ها زندگی می کند. کند ذهن است و تنها.
دیروز در صف بود، منتظر اتوبوس؛ با همان لباس همیشگی.
دختر جلویی دورتر ایستاد و خودش را جمع و جور کرد. آن عقبی هم صاف تر ایستاد و تلاش کرد به روی خودش نیاورد. نگاه ها در سکوت، این سو و آن سو شد.
اتوبوس صف کناری آمد، مدتی ایستاد تا اگر مسافری هست، سوار شود. وقت رفتن، او لب خندی زد و شروع کرد دست تکان دادن برای راننده اتوبوس که در حال رفتن بود؛ با راننده خداحافظی می کرد. راننده هم با مهربانی برایش دست تکان داد.
چه کسی می داند آسمان او چه رنگی است؟

۲ نظر:

ناشناس گفت...

یادم نیست اسم فیلم چه بود ولی داستان یک پسر مبتلا به منگولیسم بود که بزرگ شده بود و خودش راه افتاد از مرکز نگهداری شان تا خانه شان را پیدا کند و پیش مادرش برود. از آدرس فقط یک نقاشی از نمای خانه شان را در دست داشت. در نهایت با یک مشاور فروش برخورد می کند و بقیه فیلم چالش بین اینهاست که مشاور فروش لذت بردن از زندگی و شادی را یادمی گیرد و سعی می کند به پسر (که البته حدودا 35 ساله بایست باشد) یاد بدهد که شکلات نخورد چون به شکلات آلرژی شدیدی دارد و برایش خطرناک است.

ناشناس گفت...

esme film "rooze hashtom" bood ke cinema 4 neshoonesh midad. va cheghaaadr ziba bood.