شنبه، آبان ۲۷، ۱۳۸۵

او

او زنی تنهاست. بام تا شام کار می کند. تنها همدمش تلویزیون و تلفنی است که هر چند وقت زنگ می خورد. با این حال، چهره اش همیشه گشاده و مهربان است و پر از سادگی.
هر روز حداقل یک ساعت عبادت می کند. این هفته باید زودتر از همیشه کارش را شروع کند. برایم توضیح می دهد که حالا باید پیش از طلوع آفتاب سر کار برود و ناچار است یک ساعت زودتر بیدار شود تا بتواند عبادت کند.
خدایی که او می خواند، نامش با خدایی که من می خوانم، فرق دارد ولی لطف و محبت خدای او شباهت عجیبی به لطف و محبت خدایی دارد که من می پرستم. شکی ندارم که ما هر دو نیروی یگانه و یکسانی را می خوانیم، گرچه با نام های مختلف.

هیچ نظری موجود نیست: