شنبه، آذر ۱۲، ۱۳۸۴

Whirling Dervishes


یکی از دوستان کشفش کرد. پروفسور ف استاد جامعه شناسی در دانشکده علوم اجتماعی است که مطالعات زیادی روی عرفان و ادبیات تصوف دارد. فارسی می داند و اشعار مولانا را به خوبی می خواند. آدم بسیار باهوش و با جذبه ای است. از گروه Dervish Ensemble دعوت کرده بود که از ترکیه آمده بودند و رقص سماع را اجرا می کردند. قرار بود گروهی از دانشجویانش را به این اجرای این گروه در موزه تمدن های آسیایی ببرد؛ از ما هم دعوت کرد. پس از جستجوی بسیار، موزه را پیدا کردیم و کمی قبل از شروع به برنامه رسیدیم. با همسر ایرانی پروفسور ف آشنا شدیم که خانمی بسیار آرام و متشخصی است. چراغ ها خاموش می شوند و معرفی شروع می شود. از پروفسور ف می خواهند که برای معرفی کامل برنامه روی سن بیاید. "بشنو از نی چون حکایت می کند، از جدایی ها شکایت می کند" این را با همان لحجه خاصش می گوید. از عشق واقعی می گوید و نمادهایش در انسان.. عشق زن و مرد، عشق مادر و فرزند،‌ عشق میان انسان ها که تنها تکه ای از عشق به مبدا وصف ناپذیر هستی است. بعد از گروه می گوید که از ترکیه آمده اند و اکثرا فارغ التحصیل رشته موسیقی از دانشگاه استانبول هستند که با علاقه شخصی به اجرای رقص سماع پرداخته اند.

همه عبایی مشکی پوشیده اند و روی صندلی نشسته اند. موسیقی کشدار و پر سوزی که شباهت بسیاری با موسیقی سنتی ایرانی دارد، آغاز کننده برنامه است. زبانشان ترکی است ولی می توانم بفهمم که جملات پرسوزی که در بین موسیقی خوانده می شود، مدح مولاناست. سپس سه مرد با عبای مشکی و کلاه کهربایی بسیار بلندی که سنگین به نظر می رسد، به آرامی و با احترام وارد سن می شوند. با تواضع گوشه ای می نشینند تا مدح پرسوز به پایان می رسد و ضربه ها به اوج می رسد. زمین را می بوسند؛ به آرامی بلند می شوند و عبای مشکیشان را در می آورند. زیر عبا، لباسی سراسر سفید به تن دارند. پشت هم می ایستند و دو به دو به آرامی به هم تعظیم می کنند. مدتی به ادای احترام و سلام کردن به یکدیگر می گذرد. بعد می چرخند و در یک خط روبروی حضار می ایستند. دستانشان به حالت دعا زیر سینه شان بسته شده و به آرامی می چرخند؛ چین لباس سفیدشان در این چرخ های ممتد باز می شود و با نظم خاصی می چرخد. دستان بسته در حین چرخش از ناحیه سینه به آرامی به سمت سرشان حرکت می کند تا به بالای سرشان می رسد. دست راست با وقار و هیبت خاصی بالای کلاه بلند خم می ماند و دست چپ در راستای کتف کشیده می شود. مانند گلی که می شکفد... می چرخند و می چرخند و می چرخند... یادم نمی آید چقدر طول کشید؛ شاید بیست تا سی دقیقه! انگار در این تکرار غرق شده بودند. موسیقی پرسوز ادامه دارد...

می گویند مولوی خود این گونه شعر می گفته... ارتباطی عجیب در این حرکات نهفته است. بعدها که سر کلاس پروفسور ف به تعبیر حرکات پرداختیم، فهمیدم که لباس سفید نماد کفن است و عبای مشکی نماد خاکی که تن را در بر می گیرد و آن کلاه خاکی بلند چیزی مثل سنگ قبر... چرا که می اندیشند اگر انسان به مرگ بیندیشد و برانگیختگی، به زندگی نگاهی دوباره می کند. این چرخش طولانی نیایشی با مبدا هستی است که از آن جدا شده ایم. دستی که رو به آسمان است موهبت و رحمت الهی را می گیرد و دست رو به زمین، این رحمت را به زمین می بخشد. تفسیر دلنشینی است. انسان می تواند آن قدر والا باشد که هادی رحمت و موهبت الهی شود...

مبهوت این تکرار شده ام... رمزی عجیب در تکرار نهفته است.

برایم خیلی جالب است که حضاری که هریک از گوشه ای از دنیا هستند چه برداشتی از این اجرا دارند...
همین طور مرتب به این می اندیشم که فارغ از محل زاد و وفات، چطور گروه های ترکی مبلغ و معرف مولانا هستند...
برای اطلاعات بیشتر می توانید این لینک ها را ببینید:

هیچ نظری موجود نیست: