دوشنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۹۲

توازن

یاد گرفتم وقتی اتفاقی می افتد، قبل از این که تلاش کنم به دیگری کمک کنم، یادم باشد مسوول نگهداری از سلامت و پایداری روحی خودم هم هستم قبل از برداشتن هر قدمی. وگرنه اگر خودم هم آماده آن شرایط نباشم و هم زمان تلاش کنم فراتر از توانم به دیگری که در شرایط نامناسب قرار دارد، کمک کنم، اول ممکن است خودم بشکنم، بعد تمام آن چیزهایی که اطرافم چیده ام و مسوول نگهداری و مراقبت ازشان هستم؛ بعد هم برای مدت ها تا به یاد دارم شرمنده خودم و همه آن چیزهایی که مسوولشان بوده ام، می مانم. در نهایت شاید اثر مثبتی هم در بهبود شرایط برای دیگری نداشته باشم. البته باز هم این فقط نگاه منطقی است، گاهی وقتی کسی را خیلی دوست داری، باز هم وقتی در شرایط نامناسب قرار بگیرد، آن قدر درگیر می شوی که ممکن است بعضی چیزهای دیگر از دستت بیفتند؛ شاید راهش این باشد که توان آدم هم به اندازه مهرش وسیع باشد تا بتواند در چنین شرایطی آن قدر قوی بماند که هم خودش از عهده زندگیش بربیاد و هم بتواند به عزیزی کمک کند.

نمی دانم؛ شاید بعضی ها از همان کودکی این را یاد می گیرند، با این نگاه بزرگ می شوند و برایشان بدیهی است. ولی من تنها در طول زمان و در پس هزینه های تجربه، این را یاد گرفتم. 

هیچ نظری موجود نیست: