سه‌شنبه، خرداد ۲۱، ۱۳۹۲

رادیو

با داداش خان داریم از پیاده روی برمی گردیم. در کوچه پس کوچه های اطراف خانه، ماشین کوچک قرمز رنگی کنار جدول خیابان می ایستد. شاید می خواهد سوالی کند ولی حتی پنجره ماشین را هم پایین نمی کشد. در ماشین باز می شود و خانم سال خورده موسفید بسیار مرتب و مهربانی می پرسد:

- من می خواهم رادیو سی بی سی گوش کنم ولی نمی دانم کدام شبکه رادیو را بگیرم.

سی بی سی رادیوی محلی این جاست که برنامه های پردازش شده خیلی خوبی دارد. من فقط دو تا شبکه اش را به یاد دارم؛ یکی موسیقی، دیگری خبری، فرهنگی، هنری.

می پرسم کدام شبکه را می خواهد. می گوید نمی داند کدام شبکه هست ولی برنامه خاصی را می خواهد دنبال کند که اسمش را نشنیده ام. دو تا موج رادیویی را که یادم هست، می شمرم. او هم سعی می کند پیچ رادیو را تنظیم کند؛ کمی چپ، کمی راست؛ و در هر حرکت پیچ رادیو از پشت عینکش نگاهی به ما می کند شاید برای تایید این که کدام جهت درست است. بعد از کمی تردید، بالاخره تلاش می کنم پیچ رادیو را خودم برایش تنظیم کنم. اولین شبکه را که می گیرم، شبکه موسیقی سی بی سی است؛ رد می کند که این نیست. دومین شبکه را که تنظیم می کنم، صدای مجری رادیو بلند می شود که دارد داستانی تعریف می کند. چهره اش تمام لب خند می شود که  خود خودش است.

خوش و بش می کنیم و خداحافظی و رد می شویم از کنار هم؛ ما پیاده و او سواره. زیبایی سادگی رفتارش همین طور به یادم مانده.

هیچ نظری موجود نیست: