پنجشنبه، شهریور ۱۷، ۱۳۹۰

از نیاز تا اجبار

این پروژه دو سال پیش برای اولین بار با ایده مدیر تدارکات شروع شد؛ طرحی بود برای بهبود فرآیندهای انبار که شناخت و تجربه عمیق مدیر انبار، راه حل های تیمی و دانش فنی مشاور به شدت پشتیبانی اش می کرد. مدیر سابقم هم مدیر پروژه بود و با جان و دل، فرآیندهای موجود را بررسی می کرد، آدم های کلیدی سیستم را به چالش می کشید، بحث می کرد و نظر می خواست تا به راه حل مناسبی برسیم.

آن زمان تیم پروژه با انگیزه و انرژی زیاد برای به ثمر رسیدن این طرح نوآورانه تلاش کردند. پس از یک سال تلاش، دگرگونی بزرگی در سیستم انبار شرکت ایجاد شد و طرح به عنوان یکی از بهترین پروژه های نوآورانه شرکت در سال انتخاب شد.

پس از دو سال، در حالی که دیگر نه خبری از مدیر انبار است و نه از مدیر پروژه پر تلاشم، یکی از شعبه ها درخواست پیاده سازی طرح مشابهی کرده است. با تیم جدید جمع می شویم دور میز جلسه برای بررسی اولیه نیاز و هدف پروژه. پس از مدت طولانی بحث و بررسی معلوم می شود حتی مدیر درخواست کننده طرح هم دقیقا نمی داند چه لازم دارند و برای چه می خواهندش. او تنها می داند که مدیر بزرگ اعلام کرده که این بخش هم باید این طرح را اجرا کند. گویا مدیر بزرگ از انبار سابق بازدید کرده و طرح قبلی را دیده، پسندیده و دستور داده بخش مشابه در شعبه دیگر هم همان طرح را پیاده کند؛ دیگر کسی نمی داند برای چه هدفی؛ آن ها فقط اسم طرح را می دانند.

مدیر پروژه جدید هم که چند ماهی است به این شرکت پیوسته، در پایان جلسه موارد قابل بررسی را که در واقع لیست مبهمی است از خواسته هایی مبهم تر، می شمرد. بعد رو به مدیر درخواست کننده می کند و می پرسد: مطمئن هستید که این همان چیزی است که مدیر بزرگ می خواهد؟!

دلم برای آن همه نوآوری و تلاش پرشور دو سال پیش تنگ می شود؛ تلاشی برای ارتباط با انبار دارها و مدیران مختلف تدارکات برای درک و بررسی خواسته هایشان و ارائه راه حلی مناسب که دردسر های کارهای روزانه شان را کم تر کند. پروژه ای که از روی نیاز و با وقت گذاشتن برای بهبود دردهای واقعی انجام می شود، خیلی فرق دارد با پروژه ای که فقط از بالا و تنها به خاطر هیجان و شنیدن نام یک فناوری جدید، دیکته می شود.

هیچ نظری موجود نیست: