پنجشنبه، آبان ۰۹، ۱۳۸۷

سه نما

نمای اول:
سال دوم دانشگاه؛ برای پروژه درس "ارزیابی کار و زمان" حتما باید از یک واحد صنعتی بازدید کنیم تا بتوانیم گزارش نهایی پروژه را آماده کنیم.
دوستم و من، از شرکت های در دسترس شروع می کنیم؛ یکی از آن ها، کارخانه ای است که یکی از آشنایان دوستم آن جا کار می کند.
یکی دوبار زنگ می زنم؛ برای پذیرفتن مان برای چند جلسه بازدید از واحد صنعتی شان، جواب سربالا می دهند. بار بعد که زنگ می زنم، آقایی از پشت تلفن می گوید:
- خانم محترم، این جا همه کارکنان "مرد" هستند؛ شما نمی توانید از این جا بازدید کنید...
من که به شدت بهم برخورده، تمام تلاشم را می کنم تا گروه دو نفره مان، دانشگاه، ماهیت پروژه و چند جلسه بازدید کوتاه را توضیح دهم؛ ولی این حرف آخر است...

نمای دوم:
سال آخر دانشگاه؛ پروژه نهایی دوره لیسانس "بررسی فنی، مالی و اقتصادی طرح کارخانه بازیافت کارتن های مقوایی" است. برای بررسی و برآوردهای اولیه، نیاز داریم از کارخانه مشابهی بازدید کنیم. در لحظه، تنها سه شرکت در تهران و اطراف تا حدودی به این کار می پردازند. از تماس با یکی از آن ها جوابی نمی گیریم. دفتر شرکت دوم اما مرکز شهر است. دوستم و من هردو پس از تلاش و جست و جو با ذوق و شوق می رویم دفتر شرکت تا رو در رو پروژه مان را شرح دهیم و برای چند جلسه بازدید از کارخانه اجازه ورود بگیریم؛ در دفتر شرکت، بینابین توضیح پروژه برای آقای مدیر، آقای مدیر دیگری وارد اتاق می شود؛ سال خورده است و گردنش را بسته؛ برایش توضیح می دهند که این خانم ها برای انجام پروژه دانشگاهی درخواست بازدید از کارخانه دارند. پوزخندی می زند و می گوید:
- می بینم پای جنس نرم هم به صنعت کارتن و دستمال کاغذی باز شده است!
به آن کارخانه هم که فاصله اش نزدیک است، اجازه ورود پیدا نمی کنیم...
نتیجه این که در آخر، ناچار می شویم چند جلسه تا جاده کمربندی ساوه مسافرت کنیم تا برآوردهای لازم را از کارخانه سوم به دست آوریم... (دعای خیر ما بر مدیران کارخانه سوم).

نمای سوم:
چند سال بعد؛ جلسه بررسی نیازهای کاربران واحد تولید برای راه اندازی سیستم رایانه ای فراگیر در سازمان؛
نماینده یکی از بخش های تولید، دختری سنگاپوری است که چند سالی از من بزرگ تر است؛ از سوی مدیر ارشدش، نماینده تصمیم گیری های زیادی است. مثل باقی کارکنان ارشد بخش تولید لباس سرتاسری سفید می پوشد؛ چهره ای جدی دارد و بدون داخل کردن احساساتش، خیلی دقیق و منطقی بحث می کند؛ گرچه گاهی اگر به حرف هایش گوش داده نشود، صبرش سرازیر می شود... البته در گفت و گوهای دو نفره مان لایه های احساسی وجودش را آزادتر می گذارد.
با افتخار می گوید که در حال حاضر در بخش تولید این شعبه از سازمان، بیست و دو نفر خانم در واحد تولید مشغول به کار هستند.
واحد تولید این سازمان بخشی کاملا ساختاریافته، منظم، با فرهنگی بسیار نظامی، جدی و سخت است.

من معنای حرفش را درک می کنم؛ راه یافتن و کار کردن در چنین محیطی، توانایی و مهارت های بالایی نیاز دارد؛ توانایی و مهارت هایی که بدون پاداش نمی ماند؛ کم ترین پاداشش، اعتمادسازی و تقسیم مسوولیت ها بر اساس علاقه مندی و توانایی ها است.

گرچه حالا که من آزادانه و بدون مانع تراشی در محیطی با انتخاب قرار گرفته ام، با شناختی که از خودم، توان مندی ها، گنجایش ها و علاقه مندی هایم پیدا کرده ام، به گزینه کار در واحد تولید تنها به عنوان گزینه های آخر و تجربه های کوتاه مدت و بینابین پروژه ای در بخش دیگر نگاه می کنم.

۷ نظر:

ناشناس گفت...

راستش ربط دو قسمت اول با قسمت سوم رو نفهمیدم.. اوندوتا یه چیزی بودن اینیکی یه چیز دیگه

قاصدک وحشی گفت...

سلام سوفی جان

یک کمی با شتاب نوشتم. خوب نپرداختم به موضوع.
بیش تر می خواستم سه تا برش از سه تا ماجرا بنویسم.

ناشناس گفت...

ارتباط نماها:
نمای اول:
"این جا همه کارکنان "مرد" هستند؛ شما نمی توانید از این جا بازدید کنید..."
نمای دوم:
"می بینم پای جنس نرم هم به صنعت کارتن و دستمال کاغذی باز شده است!"
نمای سوم:
"نماینده یکی از بخش های تولید، دختری سنگاپوری است که چند سالی از من بزرگ تر است؛ از سوی مدیر ارشدش، نماینده تصمیم گیری های زیادی است. مثل باقی کارکنان ارشد بخش تولید لباس سرتاسری سفید می پوشد؛ چهره ای جدی دارد و بدون داخل کردن احساساتش، خیلی دقیق و منطقی بحث می کند؛.....با افتخار می گوید که در حال حاضر در بخش تولید این شعبه از سازمان، بیست و دو نفر خانم در واحد تولید مشغول به کار هستند..."

درد همیشگی "نحوه نگرش به زن و جایگاهش..." (در اجتماع ما وبه طور رئال..)بد دردیه و خیلی از درمان و حتی راههای درمانش فاصله داریم.. >-:

Unknown گفت...

بدون داخل کردن احساساتش، خیلی دقیق و منطقی بحث می کند!!!! چیزی است که ما در ایران واقعا به آن نیاز داریم. چه میان زن ها و جه در میان مرد ها.

ناشناس گفت...

فقط کارخانه نیست. حتی در محیطهای مثلا مهندسی هم فرق هست. از خانم فلانی گفتن در مقابل آقای مهندس فلانی گفتن تا تلاشهایی برای تغییر ذهن مهندس های با سابقه از اینکه یک زن در محیط کار می تواند چیزی غیر از منشی هم باشد!

سال سوم دانشگاه، در یکی از کارخانه ها وقتی می رفتیم کارورزی اول بوق کارخانه را می زدند که یعنی کارورزان خانم آمدند! ما هم می خندیدیم که آقایون باید یالله بگویند در عرف (و مگر کارگرها در خط چه می کردند؟!) و نتیجه اخلاقی می گرفتیم که ما از آنها مردتر هستیم D: اجازه ندادند در خط تولید اصلی کار کنیم. دو جلسه فرستادندمان بسته بندی در انبار، جلسه سوم شورش کردیم و به استادمان گفتیم و با مسئول خط دعوا کردیم. استاد از مادرش صحبت کرد که چه طور جو خانواده بزرگشان را سالها پیش تغییر داده بود و کلی ما را تشویق کرد که مقاومت کنیم. خلاصه نتیجه اینکه مدیر برنامه ریزی بساط مسخره بازی اش را جمع کرد و ما هم تمام دوره را در خط اصلی بودیم (حتی به پسرها فقط یک جلسه اجازه داده بودند در آن قسمت باشند). روز آخر مدیر بخش کنترل کیفیت کلی از ما برای کارهایمان تشکر کرد.
بعدا فهمیدیم مدیر برنامه ریزی مشکل دار حتی لیسانس نداشت!!!! و برایمان روشن شد که حسادت و حقارت بوده رفتارش.

ناشناس گفت...

تصحیح دیکته" "فرستادنمان"!

قاصدک وحشی گفت...

سلام بهار جان،
آره! این هم نمای دیگری بود با یک ریشه یابی جالب :)