پنجشنبه، آبان ۰۹، ۱۳۸۷

هم سایه دریاچه خزری

یک روز کاری شلوغ؛
از دیدن نیگار که دارد به سوی میز کارم می آید، شگفت زده می شوم؛ کیسه کوچکی از کیفش در می آورد و می دهد دستم. با شگفتی، به کیسه نگاه می کنم که پر است از کشمش و گردو! در حال تشکر با شادی این شباهت دیگرمان را هم می شمرم:
- اوه! ما هم همین ترکیب را داریم!
- آره! از خانه است!
این را می گوید و می رود.
من می مانم و کیسه کشمش و گردو و شادی همیشگی این ترکیب ساده و خوش مزه.
کشمش های ریز قهوه ای و گردوهای نرم تازه؛ تنها فرقش این بود که کشمش های ترش و شیرین بزرگ زرد-سبز رنگی هم داشت.

نیگار، خانمی آذربایجانی است که در بخش دیگری از سازمان کار می کند؛ اوایل کارم، اسم و چهره مان ما را با هم آشنا کرد.
به لطف و محبت او، امروز "روز کشمش و گردو" بود.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

پیشنهاد می کنم از اون همه خرمایی که توی یخچالت احتکار کردی و مطمئنم هنوز همونقدره که 3 ماه پیش بود برای نیگار ببری. این طوری پایه های دوستی تون هم مستحکم تر می شه.

قاصدک وحشی گفت...

سلام، سلام!
کجایی تو؟

آره! اتفاقا به این ایده فکر کرده بودم... :)

حدستم کمابیش درسته! ;)