پنجشنبه، خرداد ۱۰، ۱۳۸۶

سرزمین تایلند

هفته گذشته برای ارائه مقاله ام به کنفرانس مدیریت زنجیره تامین رفتم که در بانگکوک برگزار شد. همان مقاله که ماجرای بلندی دارد میان من و سوپروایزرم. همان که پیشنهاد کردم بنویسم و بسته به شرایط تبدیل شد به ماجرای "بنویس-ننویس"...
بعد از یک ماه فشار کاری و روحی زیاد، سفر به بانگکوک فرصت خوبی برای کسب نیروی دوباره بود.
طبق معمول، دوندگی های پیش از مسافرت برپا بود. هفته آخر سرگرم پست پرسش نامه ها بودم که تا شب قبل از رفتنم هم ادامه داشت. اسلایدهایم را یک ساعت قبل از پرواز آماده کردم. چند بار چک می کنم که با این کم خوابی و دوندگی مدارکم را جا نگذاشته باشم.
این اولین پروازم با هواپیمایی تایگر بود که پرواز کم خرجی بود. نمی دانم به این نوع پرواز چه می گوییم. این پرواز بودجه ای شرایط خودش را دارد و تلاش بر کاهش هزینه هاست. فرودگاه چانگی سنگاپوربه تازگی پایانه جدیدی برای این نوع پروازها ایجاد کرده که در اوج سادگی، قشنگ و زیباست. صندلی های رنگی ولی در تعداد کم، دکورها رنگی و هنری ولی کم هزینه و ساده تر، کارکنان این پایانه معمولا جوانند و لباس های ساده ولی یکسان و شاد به تن دارند. داخل هواپیما خوردنی و نوشیدنی را می توان خرید ولی رایگان داده نمی شود.

همراه دو تا از دوستانم صبح زود بانگکوک رسیدیم. کمی تحقیق کرده بودیم. گوش هایمان پر از هشدار بود که مراقب باشیم. سوار توک توک ها نشویم، از راننده های تاکسی بخواهیم تاکسی متر روشن کنند و ...
بانگکوک تفاوت زیادی با سنگاپور دارد. زمین ها گسترده، ساختمان ها ساده، ساختارها ترکیبی است از سنت و مدرنیته. خبری از این همه رنگ و ساختمان های بلند سنگاپور نیست. فضا کاملا متفاوت است. طبیعی تر است و از ساختارها و نظم شدید سنگاپور خبری نیست. به نظر من ساختار شهری بانگکوک شباهت زیادی با تهران دارد با این تفاوت که فروشگاه های خارجی در آن رایج است و آدم هایش یا تایلندی هستند یا توریست آن هم بیش تر اروپایی. بانگکوک پر است از تاکسی های ویژه با رنگ های مشخص. انگار به طور خاص برای جابه جایی این همه توریست برنامه ریزی شده اند. البته توک توک ها هم همه جا هستند؛ موتورهایی که اتاقکی کوچک دارند و دو نفر را می توانند جابه جا کنند ولی هم از نظر قیمت و هم از نظر مسیر انتخابی قابل اعتماد نیستند. به طور میانگین راننده ها و مردم شهر در برقراری ارتباط به زبان انگیسی مشکل دارند. خیابان ها هم کمی شبیه تهران است. ترافیک دارد ولی باز هم رانندگی ها بهتر و آرام تر است.
مدت کوتاهی بانگکوک بودیم، تنها یک روز. صبح تا ظهر خیلی سریع قصر سلطنتی بزرگ و یک معبد را دیدم که ساختار معماریشان بسیار متفاوت و زیبا بود. مجسمه ها و بناها با این همه خطوط شکسته و با رنگ های گسترده بسیار شگفت انگیز بود. البته نزدیک بود همین بازدید کوتاه را هم از دست بدهم. دم در ورودی قصر مردی تایلندی با لباسی رسمی ایستاده. به ما سه نفر و زوج هندی دیگری که قصد ورود به قصر را داریم، خبر می دهد که این ساعت روز ویژه عبادت بودایی های تایلند است و تا چند ساعت دیگر نمی توانیم وارد شویم. اعتراض می کنیم که در دفترچه راهنما نوشته که این مکان تا عصر باز است. او هم توجیه می کند که شنبه ها فرق دارد. بعد به توک توک کنار خیابان اشاره می کند و روی نقشه سه نقطه را نشان می دهد که با پرداخت هزینه ای می توان با توک توک آن جا رفت. عصبانی و ناراضی رد می کنیم و راه می فتیم تا من تاکسی بگیرم و بروم محل کنفرانس و دوستان هم بروند معابد دیگر. چند قدمی آن طرف تر با در ورودی دیگر قصر روبرو می شویم که همه مردم از آن وارد قصر می شوند! شنیده بودیم بهتر است مراقب تقلب ها باشیم، ولی این یکی دیگر واقعا عجیب بود. هر سه مان احساس بدی داشتیم.
بعد از دیدن قصر، از دوستانم جدا می شوم و به محل کنفرانس می روم. فرصتی می شود تا ویرایش گر مقاله ام را ببینم و با آدم های مختلف برخورد کنم. کنفرانس کوچکی است. پنج نفر ایرانی هم مقاله داشتند که البته همه حضور نداشتند.
شب دوباره به دوستانم می پیوندم. یک مرکز خرید را می گردیم و کمی خرید می کنیم و برمی گردیم. بانگکوک با سنگاپور فرق مهم دیگری هم دارد. برخلاف سنگاپور، آدم ها به خودشان اجازه می دهند خیره نگاهت کنند. ممکن است حرف های گذری بشنوی در حد سلام و احوال پرسی که در هر حال معنی دارند، البته باز هم به گستاخی و درندگی تکه های رایج خیابان های تهران نیستند. در کل چندان امن نیست. ایرانی ها هم شناخته شده اند. کسی شک نمی کند که ما هندی، پاکستانی، آلمانی، فرانسوی یا یونانی هستیم. زمزمه می شنوی که "ایرانی" هستند! و این ها باعث می شود ما سه تا محتاط تر باشیم.
روز دوم همراه با توری آیوتایا شهری در شمال بانگکوک را دیدیم. این شهر پایتخت باستانی تایلند به شمار می رود. مسیر بانگکوک تا آیوتایا سرسبز است و پر از شالیزارهای برنج. آیوتایا شهر زیبایی است؛ پر است از معابد و آثار باستانی. معابد تایلند ساختار متفاوتی دارد. بودایی های تایلند برای بودا به ازای هر روز هفته نمادهای مختلفی دارند. مثلا نماد روز دوشنبه ممکن است بودای خوابیده باشد. در معابد بودایی ها مجسمه های بودا در حالات مختلف دیده می شود.
آخرین مکان بازدیدمان کرابی بود. کرابی شهری ساحلی و بسیار زیباست. شبیه شمال است با این تفاوت که رنگ دریا و آسمانش کمی متفاوت است و میان دریا صخره های دیوارمانند سبز با پوشش استوایی است. در بانگکوک بیشتر آدم هایی که دیدم بودایی بودند. راننده های تاکسی اغلب جلوی آینه ماشینشان نماد بودا داشتند. ولی در کرابی مسلمانان زیادی دیدم. 40 درصد مردم کرابی مسلمان و 60 درصد بودایی هستند. جالب این جاست که کرابی پر است از اروپایی های شیفته ساحل و آفتاب. همه نیمه برهنه اند در سراسر شهر و این با پوشش بسیار کامل مسلمان ها در تضاد است. البته پوشش مسلمان های کرابی هم متفاوت است. ولی خانم هایی که حجاب دارند، تار مویشان هم پیدا نیست ولی اکثریت همین آدم ها صاحب ملک و رستوران و هتل هستند و بدون تعصبی به توریست های نیمه برهنه خدمات ارائه می دهند. این توریست ها شاه رگ های اقتصادی شهرشان هستند. همراه توری جزیره های اطراف را دیدیم. جزیره ها با پوشش خاص این منطقه بسیار زیبا هستند. قسمت هایی از زیبایی این مناطق البته بر اثر سونامی از بین رفته است. برای نهار در جزیره ای توقف می کنیم. مسافران تورهای منطقه از قایق ها پیاده می شوند و در فضای بازی که برای نهار آماده شده، روی صندلی ها استراحتی می کنند. گردانندگان این مکان هم بیشتر مسلمان هستند. از خانم پوشیده ای که پشت صندوق نشسته نوع گوشت های غذای بوفه را می پرسم و او لبخند می زند که مرغ هستند نه خوک. هم کیشی رفتارش را با من مهربانانه تر هم می کند.
سفر به تایلند مرا علاقه مند کرده که بیش تر راجع به آن بخوانم. راجع به فرهنگش، مردمان گرمش، باز گذاشتن گسترده سفره عیش و نوش و خوش گذرانی جنسی و اثرات جانبی اش، این همه آثار تاریخی، بودایی ها و مسلمانانی که به نظر مذهب نقش پر رنگی در زندگیشان دارد و در کنار هم زندگی می کنند، نظام پادشاهیش و شاهی که به نظر می آید بین مردمش نسبتا محبوب است، پرچم های زرد پخش در سراسر شهر که نماد روز دوشنبه-روز تولد پادشاه- است، پذیرش این همه توریست، شغل های ایجاد شده و ...
وقتی برمی گردیم سنگاپور، هر سه از این سفر جالب خوش حالیم و خوش حال تر که به خانه دوم برمی گردیم. به سنگاپور امن و منظم، گرچه می دانم آرامش و لختی لحظه ها به محض ورود عوض می شود؛ انگار پایت را می گذاری پشت خط مسابقه دو، منتظری تا دویدن را شروع کنی! به این ترتیب، دوباره به شهر کشور امن و مدرن که همه زبان انگیسی را می فهمند و با تو سینگلیش صحبت می کنند، به این شهر همیشه بیدار با این ساختمان های مدرن و بلند که کم بود فضا و بهینه سازی را فریاد می کنند، به نظم و قانون، به شهر بدون پلیس و همیشه منظم و در کنترل، به آدم های همیشه در حال شتاب، به کار و کار و کار، درخت و درخت و درخت برگشتم! آماده برای دویدن!
عتید هم نوشته قشنگی از سفرمان روی بلاگش گذاشته.

۴ نظر:

ناشناس گفت...

dige miri Thailand?!

ناشناس گفت...

سلام.
دوست عزیز من هم می خواهم بیایم سنگاپور و ادامه تحصیل بدهم .دنبال کسی هستم که انجا باشد و بتوانم اطلاعاتی در باره تحصیل و مخارج و دیگر مسایل بپرسم.من نتونستم ایمیل شما رو پیدا کنم.ممنون میشم اگه برام یک ایمیل بزنید.
Ahmad_javadzadeh@yahoo.com

ناشناس گفت...

bah, bah che hamsafaremoon ghashang neveshte safarnaamamoono :*

ناشناس گفت...

چه سفرنامه قشنگی! آدم مشتاق می شه که بره و از نزدیک ببینه! :) راستییییییییی! مزاحمه دمش رو گذاشت رو کولش و رفت! :D