یکشنبه، دی ۱۰، ۱۳۸۵

مرزهای مبهم

گفتی که فاصله هدایت از گم راهی روشن است؛ بنگر، فکر کن و انتخاب کن.
ولی من هم چنان از مرزهای گنگ این دنیا می هراسم. هدایت یا گم راهی در مرور پیوسته زمان آشکار می شوند؛ گام هایی که اندک اندک به سویشان برمی داریم، از مرزهای گنگ این دنیای رنگارنگ می گذرند و درک من در این گام های لرزان، شکل می گیرد.
در این زندگی غرقم، گمم. گاهی غرق آن چه بعدها رنگ می بازد؛ گاهی غرق بازی های فانی؛ غرق خواسته ها و آرزوها؛ غرق آرامش های کوتاه مدت که یا زودگذرند و یا تنش های بلند مدت دار در پی دارند؛ غرق دغدغه های به ظاهر بزرگ که شاید سال ها بعد به یاد نداشته باشم؛ غرق هیاهوی زندگی روزانه؛ همان زمان ها که سرمایه ی زندگی اند و این گونه با شتاب می گذرند.
ما را در میان این همه گنگی و ابهام به سوی سعادت، شناخت و حقیقت رهنمون باش.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

زندگی همچنان که می رود٬ ما را تهیدست تر و تنها تر می کند

قاصدک وحشی گفت...

به خودم (که همیشه جاری است):
زندگی هم چنان که می رود، با تلاش ما و به لطف پروردگار، روشن تر و در عین حال پیچیده تر و گنگ تر می شود.
به قول سیاوش کسرایی:
"...زندگی زیباست.
زندگی آتش گهی دیرنده پابرجاست
گر بیفروزیش، رقص شعله اش در هر کران پیداست
ورنه: خاموش است و خاموشی گناه ماست."