سه‌شنبه، شهریور ۱۴، ۱۳۸۵

خانه جدید

یک پنجره است. پنجره ای آرامش بخش برای من. پنجره ای که ماه درون قاب سفیدش می درخشد. این نما، معمولا شب ها آخرین نمایی است که پیش از بستن چشمانم می بینم.
پس از بازگشت به سنگاپور، بالاخره به اتاقی که از مدت ها پیش اجاره کرده بودم، اسباب کشی کردم.
این اولین تجربه من در انتخاب مکانی برای زندگی بود. با وجود تمام نگرانی ها و ابهام هایم، خوش بختانه جای خوبی است.
پس از یک سال زندگی در خوابگاه گیلمن هایتس، این اتاق آرام و تمیز را در نزدیکی دانشگاه اجاره کردم. اتاقی از منزل یک خانواده سنگاپوی مسلمان.
دکوراسیون خانه شباهت زیادی به فضای خانه های ایرانی دارد. از سر و صدای اتوبان های کنار گیلمن هم دیگر خبری نیست! آرامش و سکوت است و گرمای حضور خانواده ای کوچک بیرون از اتاق. گرچه این خانواده گرما و شادی مستقلی دارد ولی برای من امنیت خاطر به همراه دارد
گرچه در برقراری ارتباط با پسر 10 ساله خانه، موفق نبوده ام ولی در عوض ارتباطم با پوشی-گربه خانه- روز به روز بیشتر می شود!...
درست روبروی خانه، سوپرمارکت چینی مشهوری است که از نظر دسترسی و قیمت، بسیار مناسب است. در کنار همه این ها، وقتی احساس تنهایی می کنم، از پشت پنجره به تماشای جنب و جوش آدم ها در حال خرید می نشینم. درست مثل پیرزن ها! حالا می توانم احساس پیرزنی را در این شرایط به خوبی درک کنم!!
زندگی در این خانه به من فرصت بیشتری برای تجربه واقعی جامعه می دهد. دیگر تنها در بین مجموعه ای از دانش جویان بین المللی زندگی نمی کنم؛ حالا بین مردم این جامعه زندگی می کنم.
برتری نزدیکی خانه به دانشگاه، باعث شده بدون استفاده از وسیله نقلیه و با پای پیاده، مسیر را طی کنم. مسیر رفت و آمدم به دانشگاه یکی از محبوب ترین مسیرهای زندگیم است.
عبور از بین فروشگاه ها و فود کورت های پر از آدم همراه موسیقی زیر و کش دار چینی
عبور از مهدکودک: نوای ارگ و آواز خوانی بچه ها
عبور از پارکی سرسبز، پر از جانورهای شگرف: سمندری که می خزد و سنجاب هایی که روی شاخه ها می پرند...
گروه های دسته جمعی زنان و مردان سال خورده ای که به صورت گروهی و با موسیقی چینی کش داری در حال تمرین "تای چی" یا حرکاتی با بادبزن های قرمز بزرگ هستند...
عبور از مدرسه ژاپنی ها و دیدن فعالیت کوچولوهای ژاپنی
و در نهایت، رسیدن به دانشکده مهندسی
این هم فصل دیگری از زندگی است!

هیچ نظری موجود نیست: