یکشنبه، خرداد ۱۴، ۱۳۸۵

Dan

ژانویه به تیم ما پیوسته. با بقیه چینی هایی که می شناسم، فرق دارد. بسیار اجتماعی است و آن طور رفتار می کند که فکر می کند درست است.گرچه اوایل گاهی از دستش خیلی حرص می خوردم. به ویژه وقتی منتظر رسیدن تاکسی بودیم تا به سمیناری برسیم و چند قطره باران می بارید و او دنبال دکتر چای می دوید که چتر را بالای سرش نگه دارد! دوستان خیلی خوبی برای هم هستیم. دور از چشم دکتر چای، هر دو باور داریم که در زندگی به جز تحقیق، کارهای قشنگ تری هم می شود کرد! مثل رقصیدن و خواندن!و هر دو علاقه شدیدی به شادی داریم! شادی هایی که به سادگی و زیبایی زندگی، حقیقی اند.
آن قدر موضوع برای بحث کردن داریم که خودمان از پا در می آییم. نتیجه بحث ها هم تاکیدی است بر این که دنیا بسیار کوچک است و ما آدم ها فقط از ابزارهای متفاوتی برای بیان مفاهیم یکسان، استفاده می کنیم. گاهی بین سمینارها، یو دن ناگهان به سمت من برمی گردد و شروع می کند به صحبت با زبان چینی! گاهی هم من در بین بحث ها، فارسی حرف می زنم.!
دیروز با هم رفتیم نمایشگاه لوازم آرایشی و بهداشتی. چند روز پیش خبر این نمایشگاه را شنیده ام و به دن گفته ام. ولی دیروز حوصله خرید نداشتم. شال و کلاه می کنم که بروم لابراتوار... دن را می بینم و بلاخره بعد از هم فکری موثر(!)، به این نتیجه می رسیم که آشنایی با این لوازم ارزنده برای آینده فردی و شغلی مان لازم است!!!!
رابینسونز تخفیف زیادی روی محصولاتش گذاشته. خانم های محترم همه با هیجان در حال خرید هستند. فروشنده ها هم با تمام وجود سرگرم وسوسه کردنشان. خانم فروشنده با آرامش تمام اولین کرم را روی دستم می مالد. " این کرم به نرمی و آرامش پوست شما کمک می کند. بعد باید کرم دوم را که ویژه شب است، روی آن بمالید...". به این پوست نرم و خوش بو که دارد زیر دو لایه مواد شیمیایی خفه می شود، نگاه می کنم و از فروشنده تشکر می کنم.
بسته های رنگارنگ از انواع کرم ها. اوایل که آمده بودم سنگاپور فکر می کردم عجب نعمتی است که در این آب و هوای مرطوب، پوست آدم به کرمی نیاز ندارد؛ هرچنذ همیشه ضد آفتاب لازم است.
دن و من بعد از یک ساعت گم شدن در بین این همه وسوسه، نفسی تازه می کنیم و نگاهی به هم می کنیم. دن می گوید: "به همه این خانم ها که این طور با عجله خرید می کنند، نگاه کن. به نظرت پوست چند درصدشان با وجود مصرف این همه کرم، واقعا سالم و شاداب است؟" سوال خوبی است. نظر من این است که بهترین پوست، با زندگی سالم، خوراک سالم، آرامش و خواب کافی به دست می آید!
به این ترتیب، خودمان را از این سیل خروشان، آزاد می کنیم! من به بخش مورد علاقه ام،به طرف عطرها می روم و بالاخره از بین این همه انتخاب، یکی را که از همه برایم مناسب تر است، برمی دارم و یکی دوتا هدیه هم می گیرم.
بعد از نهار و تمرین دوباره من برای ماهر شدن در غذا خوردن با چاپ استیک ها، برمی گردیم دانشگاه.
سه شنبه مسابقه بدمینتون است بین لابراتوارهای دانشکده صنایع و سیستم ها. بعد از رسیدن، بدو بدو می رویم سالن بدمینتون که به تمرین های گروهی برسیم. یک ساعتی هم در این صحنه تلاش می کنیم! انرژی هر دو یمان پایان ناپذیر است! آن قدر با هم رقابت کرده ایم که دیگر نفسی برایمان باقی نمانده. هنگام برگشتن، به آینه های آسانسور نگاه می کنم و به دن می گویم: " خودت را در آینه نگاه کن! معنای پوست شاداب بعد از ورزش آشکارتر است!" هر دو با هم موافقیم!
شنبه خوبی بود. فارغ از کامپیوتر و مقاله و سکوت! البته به قول یو دن، وقتی آدم یک روز در هفته به شلوغی آدم ها می پیوندد، هم از این شلوغی لذت می برد و هم ارزش تنهایی و سکوت نشستن پشت کامپیوتر در طول هفته را درک می کند و کمتر خسته می شود!
زندگی چند بعدی قشنگ تر است!

۱ نظر:

ناشناس گفت...

in neveshte mano yade roman-ha mindaze. bishtar be ye neveshte shabihe. gahi minevisi ke ye fekre jadidi ro begi ya ye hessi ro montaghel koni. vali ye neveshteye kamel nist. az in lahaz migam ke in ye neveshte bood. shabihe safeye avvale ye roman.