سه‌شنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۸۵

دو نما

نمای اول: ساختمان هواپیمایی امارات بسیار زیبا و کلاسیک است. در چنین ساختمانی، باید خوش تیپ بود و بسیار رسمی. کارم تمام می شود و از دفتر هواپیمایی بیرون می آیم. باید بروم ولی سکوت فضا که تنها موسیقی کلاسیک در آن جاری است و دورنمای سنگاپور از طبقه یازدهم، پاهایم را سست می کند. به این محیط رسمی پشت می کنم و به پنجره وسیع روبرویم خیره می شوم. این شهر-کشور زیبا و پر جنب و جوش که حتی شب ها هم خواب ندارد، از پشت شیشه و با این موسیقی کلاسیک، زیباتر به نظر می رسد. جنب و جوش و فشار زندگی مدرن از شهر حذف می شود؛ آب های آزاد می ماند و ساختمان های بلند و موسیقی دل پذیر...
نمای دوم: هنگام برگشتن، به آدم هایی که با من مسافر این اتوبوس هستند، نگاه می کنم. اکثرا پیر و سال خورده هستند. با خودم می اندیشم که درکی که از این جامعه دارم، چقدر به فاکتورهای مختلفی وابسته است. از آن جا که ساعت رفت و آمدم به دانشگاه تقریبا ثابت است، هر روز فقط نمای مشخصی از بافت این جامعه را می بینم. در حالی که بافت اتوبوس در ساعات پیش از ظهر، زنان و مردان سال خورده است؛ صبح زود، پر از دانش آموز و در ساعات پر رفت و آمد، پر از کارمند. شناخت من از این جامعه با تمام کوچکیش، چقدر محدود است هنوز!

هیچ نظری موجود نیست: