یکشنبه، شهریور ۳۱، ۱۳۸۷

تروریست

من این سر میزنشستم و سوفی آن سر میز. پسربچه کوچک هندی تیره رنگ و چشمان درشت هم کنار میز نشسته بود. شاید حدود 10 سال سن داشت.
نگاهی به ما کرد و پرسید اهل کجاییم.
من هم چون همیشه بازی "اگر حدس زدی ما از کجاییم" را شروع کردم. پس از حدس های مختلف از کشورهایی که اسمشان را بلد بود، کم کم رسید به کشورهای عربی کنار خلیج فارس. تشویقش کردم که حدسش از نظر جغرافیایی نزدیک است؛ که ما اهل ایران هستیم. او هم نه گذاشت و نه برداشت؛ جواب داد: " ایران پر از تروریست است!"

من و سوفی هر دو جا خورده بودیم.

شاید تا به حال در این سال ها حرف ها، برداشت ها و سوال های بسیار عجیبی درباره ایران و ایرانی بودنمان شنیده بودم، ولی این جمله از زبان یک پسربچه 10 ساله واقعا جمله سنگینی بود.

تلاش کردم آرامشم را حفظ کنم و به خودم یادآوری کنم که او فقط یک کودک است که حرف هایی را که از رسانه ها و محیط اطرافش می شنود، بازگو می کند. با این حال نمی دانم چرا وقتی برایش توضیح می دادم که بیشتر مردمان دنیا شبیه همند و این ها همه بازی آدم بزرگ هاست، صدایم شکسته بود و می لرزید.

به قول سوفی جان، این رسانه ها چه می کنند!

۳ نظر:

ناشناس گفت...

بگذار هر چه نمی خواهم بگویند،
بگذار هر چه نمی خواهند بگویم،
... باران که ببارد،
از دست چتر ها کاری ساخته نیست!

قاصدک وحشی گفت...

بله. ولی خوب بخشی از موضوع هم یادآوری این است که:
" از ماست که بر ماست".

ناشناس گفت...

این که گفتید اصل مطلب بود :)

"از ماست که بر ماست!!!"

ارتباطی با باران نمی بینم !!!
با سیل چرا !!!