جمعه، فروردین ۰۲، ۱۳۸۷

سالی که نکوست، از بهارش پیداست

اولین روز سال نو،
جشن دوباره دانش جوان ایرانی برای سومین سال،
ده برابر شدن تعداد دانش جویان ایرانی در طول این سه سال،
جشن نوروز که هر سال بهتر و با شکوه تر از سال گذشته به همت بچه ها برگزار می شود.

اولین شب سال نو،
منزل او که هم سن مادر بزرگ من است،
بسیار مهربان، فرهیخته و با سخاوت است،
سفره ای پر از غذاهای ایرانی که مزه خانه و محبت دارند،
و دو سماور خانه سنتی-ایرانی او، یکی برای چای داغ و دیگری برای آب!
من که مرتب لیوانم را از آب سماور پر می کنم،
و نمی دانم چه رمزی است در این خانه پر مهر، این قلب جوان و پر عشق و این سماور پر آب،
که مرا در آرامشی عجیب، غرق می کند.

۷ نظر:

ناشناس گفت...

سلام. خوبی؟ سال نو مبارک. ریشه زدن گیاه گلدانت مبارک. قشنگ بود. :) من هم دلم می خواهد الان جوانه بزنم. :)

ناشناس گفت...

بهار،

الهام بخش بیداری ،

شکوفایی ،

تحول و زیبایی،

این همه شما را ارزانی ...

نوروز مبارک

ناشناس گفت...

وبلاگ قشنگی داری مخصوصا اون قسمت شاد مثل چکاوک! ایران که بودم میخوندمش.هنوز هم قشنگه. امیدوارم این بهار برات حرفای خوبی واسه گفتن داشته باشه.

ناشناس گفت...

من هم سال نو رو به همه دوستان عزيزم تبريك عرض ميكنم و سالي پربار براي همه ايرانيان آرزومندم.

ناشناس گفت...

شبنم نازنینم این دیگر شد چهارمین دفعه که میایم وبلاگت و میخواهم چیزی بنویسم اما نمیشود... حتی نوشته بودم اما دوباره پاک کردم..

حتماً یک چیزیم شده!!

قاصدک وحشی گفت...

به بهاره:

سلام به دوست مهربان و با وفای من!
ممنونم! سال نو بر تو هم خوش و خرم!
آره، گل و گیاه واقعا رنگ احساس آدم هستند. وقتی سبزیم، سبزند؛ وقتی زردیم، زردند!
آرزوهای بلند و خوش برای سال نو.


به مسی،
ممنونم. شما را نمی شناسم. نوروز مبارک.

به روزبه ثنایی:
ممنونم. برای شما هم به هم چنین.

به صحرایی:
سال نو مبارک.

به سوفی جان،
همین که قدم می گذاری به خانه کوچک من، صفا و محبت وجودت این جا را پر می کند. با این حال، بنویس برام. می دانی که فکر و قلمت را چقدر دوست دارم!

ناشناس گفت...

سلام جالب بود موفق باشید