یکشنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۶

این گیاه بنفش

برگ بنفشی را که از گل دان هم سایه امانت برده بودم، در آب گذاشتم شاید ریشه بدواند و سبز شود پر از برگ های ریز بنفش.
چند روزی در گل دان کوچک، بی تفاوت ماند. هر شب نگاهش می کردم؛ حدس می زدم از انتهای برجسته مانندی که دارد، بلاخره ریشه می دواند. روزها گذشت. حالش در محیط جدید بد می شد و پلاسیده به نظر می رسید. امیدم کم رنگ می شد. اثری از ریشه در آن نقطه مورد انتظار دیده نمی شد. ولی روزی از نقطه ای دیگر که فکرش را هم نمی کردم، ریشه داد. حالا در همین گل دان کوچک و فقط با آب، برگ بنفش جدیدی سبز شده در کنار برگ پلاسیده اولی.

طبیعت، صادق ترین و گویاترین جریان زندگی است.
خیلی وقت ها زندگی در جهتی که پیش بینی نمی کنیم، جریان پیدا می کند؛ چه کسی می داند؟ شاید گاهی این مسیرهای جدید پیش بینی نشده، حتی از آن چه انتظار داشتیم، پر نورتر و زیباتر باشند.

هیچ نظری موجود نیست: