پنجشنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۸۶

That's Life

مهتابی اتاقم سوخت.
مهتابی جدید در دست، من به مارگارت نگاه می کنم، او به من.
نردبان نداریم. با ترس و ایستاده بر صندلی خیلی بلند، برای اولین بار با سعی و خطا عوضش می کنم.
ته دلم به این فکر می کنم که حالا دیگر ناچارم کارهایی را هم که دوست ندارم، انجام دهم.
عیبی ندارد! خوب، این را هم کمی یاد گرفتم.
ولی خدا کند تا مدت ها دیگر نسوزد!

۲ نظر:

JUYBAR گفت...

salam
haletun chetoreh
motmaen bashid lamp avaz kardan rahat tar az avaz kardane washer shiriye ke chekke mikoneh
rasti yadame ye bar raje be conference porside budid.
ma ye conference septembre darim bad nist
khoshhal misham dar khedmatetun basham
http://www.iamot.org/EuroMOT2008/index.html
or
http://www.iamot.org/EuroMOT2008/Euromot2008_Dec042007.pdf

قاصدک وحشی گفت...

سلام،

ممنون از لینک. خیلی به دردم می خوره.

موفق باشین.