یکشنبه، آبان ۱۵، ۱۳۸۴

رادیو

لذت می برم، لذتی بی انتها... رادیو آهنگی گذاشته از مجموعه آلبوم کاستی که وقتی 5-4 ساله بودم، بابا با من با همین آهنگ می رقصید... شادی پدر و دختری که با سادگی تمام و عشق تمام و محبت عمیق بابا همیشه در ذهنم حک شده... شادی که روزگار و سختی هایش رنگش را محو کرد و به جایش هاله قهوه ای عمیقی زیر چشمهای مهربانش نشاند که این روزها بیشتر مفهومش را درک می کنم... همه چیز آن قدر فراموش شد که حتی وقتی این آهنگ را گذاشتم و برای مامان خاطرات کودکیم را از این آهنگ گفتم، مامان گفت " ولی بابات هیچ وقت نمی رقصید..." و من در ذهنم هنوز حرکات آرام و هماهنگ و مردانه پاهایش را که با وزن آهنگ جابجا می شد و دستهای کوچک مرا در دستان امن و بزرگش می گرفت و من با تمام وجود سعی می کردم این حرکات آرام، موقر و پر ابهت و شاد را یاد بگیرم، به یاد دارم... پدری که شادی وجودش را با دختر کوچکش تقسیم می کرد... شادی ای که جایش را به سکوت داد ...

۱ نظر:

سخت‌گیر گفت...

D.I.S.C.O...
D.I.S.C.O...