یکشنبه، فروردین ۰۸، ۱۳۹۵

ضد و نقیض

نویسنده نیستم ولی می نویسم. گاهی وقت ها در تلاش برای به جا گذاشتن خطی از اتفاق هایی که از پسشان گذشتم؛ اتفاق هایی که گاهی تجربه های بلند مدت هستند و گاهی تجربه های یک باره که دیگر تکرار نمی شوند. تجربه ها وابسته اند به خود آدم، تصمیم گیری ها و واکنش ها و شرایطش. گاهی وقت ها شاید دیگر نه به کار خود آدم بیاید نه به کار دیگران. ولی خوب شاید هم روزی روزگاری به کار کسی بیاید تا راه بهتر و مسیر هموار تری برود.

گاهی وقت ها هم نوشتن تلاشی است برای باقی گذاشتن خط و ردی از خود. زمان این قدر با شتاب می گذرد و همه چیز را تغییر می دهد که گاهی آدم سایه های خودش را در زمان های مختلف کم تر به یاد می آورد. نوشتن شاید خطی از رشد و دگرگونی باقی می گذارد. شاید هم تلاشی است در راستای علاقه به جاودانگی؛ به این که چیزی از خودت به جا بگذاری.

گاهی هم ابزاری است برای روشن کردن فکری، حسی، برداشتی. زمانی که فکر می کنی و می نویسی، فرصت بیش تری داری برای پردازش؛ مثل وقتی که تکه های پازل را کنار هم می چینی و کم کم تصویر روشن تر می شود.

از سوی دیگر، کلمات، کنار هم چیدنشان و بیان مفهوم، محدودیت دارند. هر کسی از دید و نگاه خودش برداشتی از متن می کند و می رود. گاهی هم تجربه ها آن قدر وابسته است به شخص، تصمیم گیری ها، واکنش ها و شرایطش که قابل تکرار یا ایده گرفتن نیست؛ کسی زبانت را نخواهد فهمید تا وقتی خودش به روش خودش با موضوعی روبه رو شود.

گاهی وقت ها هم از خودم می پرسم چرا ثبت کنم؟ مگر زندگی بر پایه عبور و گذر نیست؟ خطی به جا گذاشتن و برگشتن بهش ممکن است باعث دور باطل شود به جای تلاش و کنجکاوی برای مرحله بعدی.

گاهی هم برداشت کسی تصویری بزرگ شده است از آن چه خود هنوز ندارد؛ نوشته به جای ایجاد ارتباط و پیوند بین آدم ها، با کمی بی احتیاطی در بیان یا کمی کج فهمی در برداشت می تواند باعث فاصله و گسستن آدم ها از هم شود. و این دردناک است، خیلی دردناک. نکند نوشته ها تصویر موهومی نشان دهند؛ نکند کسی تصویری مجازی برداشت کند. مگر نه این که هر کسی مسافر زندگی است با هزار رنگ و فرصت و انتخاب مختلف. چه طور ممکن است تجربه ها را مقایسه کرد و امتیاز گذاری و بعد با خود کم بینی، به حسادت و رقابت منفی فضا داد.

این ضد و نقیض ها باعث شد مدتی این جا ننویسم. نه این که حالا اهمیت زیادی داشته باشد بودن یا نبودنم این جا. هر چه بوده از سر بی توجهی و کم لطفی نبوده. سوال بوده و جست و جو در سکوت. در نهایت به نقطه ای رسیدم کلاسیک. به این که همه چیز قابل کنترل نیست. به این که برداشت هر کسی به خودش بستگی دارد. به این که من همان آدم در جست و جو هستم که ارتباط با دیگر مسافرها را دوست دارد. در پس همه این خطوط دست و پا شکسته، پی ارتباط و تبادل نظر با دیگر مسافران این راه هستم تا جایی که فرصت هست. به لطف این صفحه با دوستان جالبی آشنا شدم و فرصت پیدا کردم نگاه های جدید ببینم که یاد بگیرم که از شگفتی این همه شباهت و تفاوت لذت ببرم؛ که زندگی کنم.

۳ نظر:

محمد:) گفت...

نوشتن بی حکمت نیست. صاحب قلم، به قلم سوگند یاد می کند.
برای من آشکار شدن، آن توده ابر مانند درون است. اجازه
تابش نور به اتاق تاریک درون.

قاصدک وحشی گفت...

موافقم.نوشتن از جنس شکل بخشیدن هست؛ بیرون اومدن از سایه های محو و تبدیلشون به مفهوم و درکی دیگه.

قاصدک وحشی گفت...

موافقم.نوشتن از جنس شکل بخشیدن هست؛ بیرون اومدن از سایه های محو و تبدیلشون به مفهوم و درکی دیگه.