سه‌شنبه، شهریور ۲۶، ۱۳۹۲

داستان بلند کوتاه

از وقتی یاد گرفت با کسی درد دل نکند، خطوط چهره اش تغییر کرد.

۸ نظر:

فراندیش گفت...

زدی تو کار مبهم-باحال نویسی ها

تغییر کرد یعنی چی شد؟ منحنی تر شد، عمیق تر شد..کم عمق تر شد..باز تر شد.. چی شد دقیقا؟ ;-)

من که فکر می کنم باید دقت کنیم که با "کی" و در چه برهه زمانی از درد مربوطه(کی) داریم درد و دل می کنیم.
تیتر رو دوست داشتم :)

mohammad:) گفت...

ا! عجبا!
حالا فهمیدم دلیل این خطوط چهره ام چیه
:)

قاصدک وحشی گفت...

فراندیش جان،

نوشتن لذت بخشه، نیست؟ ;)
منم در کل یاد گرفتم آدم بهتره حرف هاش رو پیش خودش نگه داره؛ نه زبان لزوما توان بیان دغدغه های آدم رو به طور واضح داره، نه گاهی ما آدم ها آگاهی، تجربه یا توان شنیدنش رو بدون ایجاد ابعاد جانبی داریم. اگه واقعا دغدغه ای هست، شاید مشورت با یک مشاور که هم شخص سوم هست و هم تا حدودی با تجربه، کمک کننده تر باشه. روابط آدم هم مدیریت لازم داره، آدم خودش هم نقش داره در ایجاد فضاهایی که در طول زمان به اطرافیانش فرصت دخالت می ده. از طرفی هم آدم توی همین ماجراها اطرافیانش رو بهتر می شناسه، تجربه ست دیگه. آدم بهتره خودش مراقب زندگیش باشه. دیگه الان با این موضوع راحت هستم و برام قابل فهم تر هست تا سه، چهار سال پیش که خام تر بودم و بلوغ فکریم کم تر.

قاصدک وحشی گفت...

Mohammad :)

:) شما هم؟ ;)
پس بگو دلیل این خطوط :) توی نوشته ها چیه :)

قاصدک وحشی گفت...

Farandish jan, fonte Farsi nadaram ye chand rooz. Faghat in ke in khat dar morede hich shakhse khaassi nist; kolli hast.

Bebin dastane boland e kootah akharesh baz boland shod ;-)

Arezoohaye khosh.

mohammad:) گفت...

:))))!

فراندیش گفت...

من اومـــــــدم
می فهمم چی میگی عزیزم
کلا با درد و دل میونه ای ندارم.. مگه حرفای روتین.. برای مسائل حساس بهترین کار، رفتن پیش مشاوره.
با اونم میونه ای ندارم!
زندگی، یک جور بلوغ پیوسته است..هر روز و هر سال آدما عموما بالغ تر میشن به نظرم. خطوط هم تغییر میکنه با بلوغ مداوم(منظورم لزوما پدیده ایجینگ یا پیری نیست). درخشش چشمها اما همیشگیه..تو هم بادا که بدرخشی همیشه و شاااد باشی :))

قاصدک وحشی گفت...

سلام فراندیش جان، رسیدن به خیر!
ممنون، تو هم همین طور :)