یکشنبه، شهریور ۱۰، ۱۳۹۲

خاکستری

گاهی شناخت آدم ها از نگاه خود آدم زمان زیادی می برد. زمان، تجربه و هزینه زیادی می خواهد که در طول سال ها درک کنی پشت چهره آدم ها برایت چه رنگی است. دیگر به جایی رسیده ام که با این شعار بی قضاوت بودن و بی قضاوت ماندن موافق نیستم. آدم ناچار است با عقل و احساسش به آدم های زندگیش نگاه کند. آدم ناچار است رفتارهای نارنجی و قرمز را وقتی تکرار شدند، جایی گوشه ذهنش نگه دارد؛ حواسش باشد که بر اساس الگوهای رفتاری در طول زمان، رفتار و فاصله اش را تنظیم کند. وگرنه روزی، جایی از کسی که انتظارش را نداری، چنان زخم می خوری که دردش تا مدت ها می سوزاندت.

ما آدم ها عجیبیم. بی هم تنهایی می کشیم و با هم، هم را می رنجانیم...

متاسفانه یاد گرفتم خودم را از دیگران دورتر نگه دارم و به حرف ها و رفتارهای خودم و اطرافیانم بیش تر دقت کنم. شاید این طوری قبل از رنج ها و فرو ریختن ها، هنوز فرصتی باشد برای بهبود یا تنظیم روابط. یاد گرفته ام حواسم بیش تر به فاصله ها باشد. از خودم تعجب می کنم، از من که در تمام زندگیم آدم اجتماعی ای بوده ام.

در این میان، نگران اعتمادی هستم که دیگر به راحتی درونم جاری نیست. این نقطه ای خاکستری است؛ قشنگ نیست. تنها چیزی که هنوز برایم مانده و نگهم می دارد این است که هنوز به دوست داشتن و عشق به آدم ها باور دارم. حتی اگر تعدادشان کم هم باشد، هنوز هم آدم هایی هستند که با روراستی، محبت و عشق دوستی می کنند.

هیچ نظری موجود نیست: