یکشنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۹۲

شاعرها

این دومین بار است که این جا در این چند ماه این جوری می شود.

بار اول در یکی از نشست های ادبی ایرانی بود. سخن ران، مولف یکی از لغت نامه های معروف ایرانی-انگلیسی بود. وقت پرسش و پاسخ، مردی پشت تریبون ایستاد، دفترش را باز کرد و پرسید چرا آقای مولف واژه هایی را به جای فارسی به عربی ترجمه کرده؛ مثلا "Love" را به جای "عشق" می توانسته "دل باختن" ترجمه کند.

بعد از سخنرانی رفته بودم جلو که از آقای مولف سوالی بپرسم. آقای سوال کننده قبلی هم همان جا بود، آمده بود از مولف امضا بگیرد. از من که همان گوشه ایستاده بودم، پرسید خودکار دارم یا نه. همین شروعی شد برای گفت و گو. برایم دوباره از زیبایی کلمه "دل باختن" به جای "عشق" گفت. بعد از علاقه اش به ادبیات و شعر گفت و همان جا شروع کرد به خواندن شعر. در پایان هم سوال استاندارد همیشگی "می تونیم با هم بیش تر در تماس باشیم؟".

بار دوم در فستیوال ایرانیان مردی جلو آمد. خودش را معرفی کرد. از خودش گفت، از این که به شعر و هنر خیلی علاقه دارد. گوش دادم و خواستم بگذرم که دفترش را همان جا باز کرد و نوشته ای خواند که قبلا در وصف زیبایی نوشته.

راستش من خیلی معمولی هستم، زیبایی هم برایم لب خندی بیش نیست؛ ارزشش را در فاصله همه این سال ها می بینم. زیبایی که هرکسی بخشی از آن را دارد، نعمتی است گذران که فراتر از آدم به فاصله شب ها و روزها تغییر می کند و آرام آرام می گذرد. معنی تنهایی و نیاز را هم خوب درک می کنم. ولی از آدم های این جوری خیلی می ترسم. آدم هایی که گاهی با شعر شروع می کنند، با شعر ناراحتت می کنند، با شعر می روند و حتی گاهی با شعر روی گوری که برایت کنده اند، مشت مشت خاک می ریزند.

۱ نظر:

mohammad:) گفت...

...