پنجشنبه، دی ۱۵، ۱۳۹۰

اولین مشتری هر روز

آن قدر خسته بودم که دیر بیدار شدم و دیر راه افتادم. با شتاب تاکسی گرفتم. راننده از شنیدن نشانی، خندید؛ گویا تازه مسافری را به همان نشانی برده بود و حالا در راه برگشت، به من برخورده بود که دوباره همان جا می رفتم. این شروعی بود برای گفت و گو. از شرایط کاری تاکسی ران ها گفت، مرخصی شان، ساعات کاری، چگونگی پرداخت، نسبت درآمد و هزینه. آدم خوش اخلاقی بود. می گفت برای خودش روزانه، سقف درآمد تعریف کرده؛ وقتی 200 دلار کسب می کند، کارش را تعطیل می کند و برمی گردد خانه. ماشین را هم می دهد به راننده بعدی که با هم کار می کنند. این طوری هزینه روزانه و هزینه اجاره تاکسی هم صاف می شود.
می گفت هر روز 5 صبح بیدار می شود؛ اولین مشتریش هم پسر کوچکش است که می گذاردش مدرسه. بعد کارش را شروع می کند.

هیچ نظری موجود نیست: