یکشنبه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۸۷

حرکت



امشب برای یک کار اداری می روم کوالا لامپور. خوش حالم که سببی شد بروم.

با اتوبوس می روم. دلم می خواهد در حرکت باشم. دلم می خواهد احساس کنم چقدر همه چیز در هر لحظه در حال تغییر است؛ که چقدر این همه ها که بهشان چنگ زده ام تا زندگی را ثابت و تعریف شده تعریف کنم، تا نترسم، تا احساس آرامش کنم، خیالی اند؛ دلم می خواهد در حرکت باشم، با حرکت بروم.

احساس می کنم مدت هاست مثل ماری دور خودم پیچیده ام؛ در افکار و احساساتم گره خورده ام. دلم می خواهد حرکت کنم تا حرکت و تغییر را حس کنم؛ شاید این همه تغییر را درک کنم؛ بپذیرم.

۳ نظر:

ناشناس گفت...

:)

هميشه در حركت بودن,بودن است!
نمي دونم چرا تا سن و سالي ازمون مي گذره تن به سكون و ماندن مي دهيم,توجيهمان مسووليت است و خانواده! دليل درونيمان اما ترس!

پروازم آرزوست
خوشا پريدن و رفتن

JUYBAR گفت...

فکر می کنم برای من هم مسافرت روزانه کوچکم یکی از لذت بخش ترین جنبه های زندگیم تو اینجاست.

هر روز که با اتوبوس از شهر میرم بیرون و تا صوفیا آنتی پولیس 20 دقیقه در اتوبان و در میان مزارع سرسبز مسافرت میکنم، همه چیز رو فراموش می کنم و احساس در جریان بودن بهم دست میده.
خیلی خوبه

ناشناس گفت...

حرف تازه، عشق تازه، قصه تازه کجاست؟