جمعه، خرداد ۱۰، ۱۳۸۷

جعبه مغز

جعبه مغزم را به آرامی بیرون می آورم؛
آن را روی میز می گذارم و تماشایش می کنم.
چه می بینم؟
خطوطی که از این سو به آن سو می دوند؛
خطوطی که در هم می پیچند؛
خطوطی که به هم تیراندازی می کنند؛
و خطوطی که در این هرج و مرج و شلوغی هنوز دارند می رقصند!
شاید عصری ببرم بگذارمش روی شن های ساحل غرب،
رو به روی موج های جاری و آهنگ روان آب،
آن وقت همه خطوط جعبه هم سو می شوند با موج های آب،
آرام و پیوسته و جاری؛
پر از تناقض آرامش و خروش زندگی.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

زيباست و شاعرانه

قاصدك اما چه راحت مغز را
آشكار مي كند!
گو اينكه
هنوز جعبه نگشوده ,مغز پيداست
هر گوشه جعبه گوئي قسمتي از سر را به همراه دارد
و چه سبكبال پر مي زند
و چه زيبا جزئي از دريا مي شود

ناشناس گفت...

:) man ke yade Physice dabirestan Tesla khanum Oftadam..albate Honarist khob, Afkare sha'eraneye mardom ham Hamsust ba jahate magnetice ELmiTakhayoli ... :)faghat havaset bashe Sahele Gharb az A.A e S'por
Faseleye Imeni ro dashte bashe.. :D
A.A: jayi ke Afrade Hyperthinker ziadan..