یکشنبه، تیر ۱۷، ۱۳۸۶

سیر

وقتی شش ساله بودم، رقصیدن را خیلی دوست داشتم. مدت های طولانی می توانستم پیوسته برقصم. شادی غرق شدن در ضرب آهنگ های موسیقی را دوست داشتم...
وقتی دوازده ساله بودم، از مدرسه یاد گرفته بودم هر ماه نماز اول ماه بخوانم؛ از آن نمازها که پاداشش شب اول قبر نصیب آدم می شود...
وقتی هیجده ساله بودم بین واقعیت ها و آرمان ها دست و پا می زدم. آرزوهایم را فراموش کرده بودم...
حالا نه رقاصم و نه مومن. شادی غرق شدن در ضرب آهنگ های موسیقی را دوست دارم. ارزش خلوت کردن با نیروی یگانه دنیا را هم درک می کنم. هم چنان بین واقع گرایی و کمال طلبی دست و پا می زنم و تلاش می کنم در سیر زندگی امیدوار باشم.

۱ نظر:

NJ گفت...

cheghadr zendegi ha mesle hameh...