سه‌شنبه، اسفند ۰۱، ۱۳۹۶

بارون

بارون می باره. اون قدر زیاد و شدید که صداش از پشت پنجره به گوش می رسه. یاد روزی میفتم که بارون می اومد. همان روزی که قناری پشت پنجره در سکوت ایستاده بود و بعد از مدتی با صدای ملیح و آرومش پرسید "این جا وقتی بارون می باره، کسی نمیاد تماشا کنه؟".
و من از اون روز دوباره یادم افتاده که بارون چه قدر نعمته و طنین صداش چه قدر زیبا.

بارون می باره. پشت پنجره ایستادم و تماشا می کنم. تلاش می کنم یادم بمونه با شنیدن صدای قطره هاش سپاس گزاری کنم و آرزوی تکرارش برای هرجا که قناری ای هست و نفسی هست و شوقی برای زندگی در هوای پاک، بدون بیمی از کم آبی در فصل های پیش رو.

هیچ نظری موجود نیست: