یکشنبه، مهر ۲۳، ۱۳۹۶

شهرزاد

فصل اول سریال شهرزاد را ندیدم. با فصل دوم زندگی کردم اما. داستان پردازی، شخصیت ها، مکالمات، فضا و آهنگ ها مرا با خودش می برد و برمی گرداند.
خودم هم تعجب می کنم از رابطه دلم با این سریال. از خودم می پرسم این همه گیرایی بعد از این همه سال ورق خوردنم بین دو سه تا شهر و فرهنگ و زبان مختلف از چیست.

این که شخصیت های داستان "خاکستری" هستند، هنر ویژه ای ست. جاهایی از داستان از رفتارهای خانمان سوز آدمی در عذابی، گاهی هم وقتی جنبه های مختلف شخصیت آن آدم مشخص می شود، برای عشق و هجرانش همدری می کنی و برای بدبختی ها و فلاکت های زندگیش دل می سوزانی. آدم ها نه سفید سفیدن، نه سیاه سیاه؛ و مخاطب در طیف رنگ های شخصیت ها با آن ها بالا می رود و پایین می آید.

با دیدن این سریال، دلم برای خودم هم تنگ می شود گاهی. نمی دانم دقیقا چرا.

گاهی هم خوش حالم و لذت می برم که فارسی بلدم و زبانشان را می فهمم؛ ایران بزرگ شده م و به لطف یاد گرفته های محیطی و فرهنگی، فضا و درد و خوشی لابه لای اتفاقات داستان را درک می کنم.

و باز دلم تنگ می شود.

و خیلی بی ربط، از خودم شرمنده شدم که فارسی می دانم و داستان اصلی و تاریخی "شهرزاد قصه گو" را نخواندم تا حالا. یادم باشد دنبال کنم.

هیچ نظری موجود نیست: