سه‌شنبه، تیر ۱۳، ۱۳۹۶

آن باغ عجیب

بین گورستان، اگر می شد به صورت اسم جمع نام برد می گفتم "آرامگاه"، سرسبز قدم می زنم؛ به طور عجیبی این فضای ناآشنای آشنا آرامم می کند. هر از گاهی سر می زنم بی آن که کسی را بشناسم؛ شاید هم برای همین است که می توانم بی دغدغه سر بزنم. باغی بزرگ و سبز با صدای پرندگان که بعد از باران دارند می خوانند بین این سکوت. شاید خود بهشت.
با خودم فکر می کنم آدم هایی که در این سرزمین به خاک سپرده می شوند، حدود نصف سال زیر برف سرد و طولانی هستند در سکوت، بدون نشان چندانی از جنبنده ای، تمثیلی از زمهریر. نیمه دیگر سال یا زیر سرسبزی و گل های رنگارنگ و صدای چهچهه پرندگان هستند، یا زیر برگ های رنگارنگ همان درختان که دارند کم کم به خواب می روند، شاید به زیبایی و آرامش بهشت.

هیچ نظری موجود نیست: