پنجشنبه، آذر ۱۴، ۱۳۹۲

در آن جیب کوچک

هر از چند وقت کیف کمری کوچکم را مرتب می کنم. هر بار می رسم به قرآن کوچولویی که مامان همان اولین باری که از خانه سفر کردم، برایم گذاشته بود که با خودم ببرم. هر بار جیب آن کیف را باز می کنم و می بینمش، همان عشق همیشگی و ایمان گرم مامان روی قلبم می نشیند. هدیه پر از آرامشی است برای لحظه های شلوغ؛ هدیه ای که همیشه با خودش عشق و امنیت دارد.

۱ نظر:

وبلاگ ماد گفت...

سلام
وبلاگتون جالبه
خوشحالم که باهاتون آشنا میشم
موفق باشید