جمعه، مهر ۲۶، ۱۳۹۲

برچسب نمی زنم

می گه:

می دونی، من اگر با 50 نفر از هم کاران مرد از ملیت های مختلف کار کنم، معمولا به پیچیدگی خاصی بر نمی خورم؛ اصلا احساس نمی کنم که دارم با هم جنس یا جنس مخالف کار می کنم. کافی است همان رفتار مشابه را با تنها مشاور ایرانی شرکت داشته باشم. آن وقت بعد از مدتی می آید برایم تعریف می کند که چه قدر از زندگیش ناراضی است؛ که چه قدر همسر بداخلاق و نامهربانی دارد؛ که از همان اول یکی از دلایل مهاجرتش این بوده که بیاید این جا از همسرش جدا شود ولی فقط به خاطر بچه هایش همه این سال ها ادامه داده... 

این موضوع حالش را بدجوری به هم زده. من می فهممش. ناراحتیش را هم از این موضوع درک می کنم. به همه مردهای ایرانی هم برچسب نمی زنم. این را هم می فهمم که هر موضوعی ریشه ها و دلایل مختلف دارد. این هم قابل درک است که آدم ها اشتباه می کنند؛ هر روز، کوچک و بزرگ. فقط گاهی حالم بد می شود از این فرهنگ که یک لب خند معمولی و ساده، هزاران فکر نامربوط ایجاد می کند. حالم بد می شود از این فرهنگ که به آدم ها اجازه می دهد به مجرد بودن یک خانم به چشم در گشوده ای نگاه شود برای هر حرفی و هر رفتاری.

هیچ نظری موجود نیست: