چهار سال پیش وقتی در خیابان های دمشق راه می رفتم، تازه سوگندهای به زیتون را درک می کردم. کنار خیابان های دمشقی که هنوز در سادگی و آرامش بود، زیتون های درشت و تازه و بسیار خوش مزه به رنگ و سایه های مختلف می درخشید!
ولی به نظرم سخن زیاد بوده و وقت کم. وگرنه این دنیا پر از چیزهای هیجان انگیز است که به چشم من جای سوگند دارند؛
سوگند به گوجه فرنگی های سرخ،
سوگند به شاخه های خوش رنگ و پر از تازگی کرفس،
سوگند به اسفناج با آن برگ های سبز پر رنگ،
سوگند به پنیر...
گاهی وقت ها که فرصت دارم و با آرامش در آشپزخانه قاچشان می کنم، از این همه رنگ و زیبایی می مانم!
ولی به نظرم سخن زیاد بوده و وقت کم. وگرنه این دنیا پر از چیزهای هیجان انگیز است که به چشم من جای سوگند دارند؛
سوگند به گوجه فرنگی های سرخ،
سوگند به شاخه های خوش رنگ و پر از تازگی کرفس،
سوگند به اسفناج با آن برگ های سبز پر رنگ،
سوگند به پنیر...
گاهی وقت ها که فرصت دارم و با آرامش در آشپزخانه قاچشان می کنم، از این همه رنگ و زیبایی می مانم!
۲ نظر:
سوگند به قاصدک رو فراموش کردی :)
قاصدکی که داره دنیا رو می گرده
:)
سوگند به پرواز،
سوگند به رهایی.
ارسال یک نظر