وقتی نگاه می کنی می بینی انگار سال هاست در تکاپو بوده ای؛ همیشه، هرجا، تکاپویی برای نجات کسی یا چیزی.
بعد از سال ها می فهمی شاید کسی که به نجات داده شدن نیاز داشته، در واقع خودت بوده ای! همانی که از رو به رو شدن با آن به بهانه نجات دیگری، طفره رفته ای!
بعد از سال ها می فهمی شاید کسی که به نجات داده شدن نیاز داشته، در واقع خودت بوده ای! همانی که از رو به رو شدن با آن به بهانه نجات دیگری، طفره رفته ای!
۲ نظر:
این جمله هایی که در متن "کلاف"نوشته بودی تکاندهنده بود . گویی من مدتهادر خواب بودم . عالی نوشتی و وصف حال من را کردی
آره، برای خیلی هامون هر از چند وقت یک بار اتفاق می افته؛ برای بعضی ها بیش تر، برای بعضی ها کم تر.
ارسال یک نظر