گل دانی که می خری با گل دانی که با دستانت می کاری، فرق دارد. گل دانی را که می خری، آب می دهی و مراقبش می شوی تا همان طور زیبا بماند. ولی به گل دانی که خودت کاشته ای، دل بستگی داری؛ مراقبش می شوی تا آرام آرام رشد کند. نمی دانی چه می شود؛ می ماند و در خاک جدید دوام می آورد و می بالد یا در این دگرگونی، تاب نمی آورد و پژمرده می شود. می خواهی ببینی چه شکلی می شود و چه طور تغییر می کند. شاید این جادوی هستی بخش برخورد دستان و خاک است که روحت را به خاک و ریشه گل دان تازه پیوند می زند.
۳ نظر:
وقتي گلدونم رو گرفتم، هنوز كوچيك بود...
گذشت و گذشت، كنار پنجره ، نور مي گرفت و بزرگ مي شد. ميون اون همه لوله و برج و مخزن ، يگانه سبزينه بود . باليد و رعنا شد، برگهاش بزرگ شدن ، سبز و خوشرنگ. پنج شنبه ها مي رفتم و تا آخر وقت مي موندم كه آبش بدم ، كه فردا كه نيستم تشنه نشه ...
گذشت. طبقه ما رو مي خواستن تعمير كنن. گلدونم رو بردم پايين . سپردم كه حواسشون باشه ، ماموريت بودم يا چيز ديكه نميدونم، وقتي برگشتم سر شاخه هاي قشنگش رو چيده بودن و برده بودن براي تكثير!!! داد و بيداد فايده اي نداشت ...
يه قلمه ازش آوردم خونه ، 3 ماهه كه همونجوري مونده ، فقط نگاه ميكنه و من منتظرم كه دوباره زندگي كنه ...
خوب نبودی، غم گین شده. ناز می کشه تا دوباره در سایه محبت و توجه، سبز و قشنگ بشه :)
:)
ارسال یک نظر