جمعه، فروردین ۲۱، ۱۳۸۸

خوش بختی

خوش بختی آن دورها نیست، بیرون نیست؛
خوش بختی پشت رخ دادهای آمده و نیامده نیست؛
خوش بختی در پس دست یافته ها نیست؛
خوش بختی، درونی است؛ همین نزدیکی ها، جایی گوشه قلب آدم.

دوشنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۸۸

پزشک سنگاپوری

روی صندلی که نشستم، دست هایم را حلقه کردم و روی پایم تکیه دادمشان تا معلوم نشود کمی ترسیده ام؛ من همیشه از چیزهایی که نمی دانم می ترسم. برای این که خودم را آرام کنم به پنجره روبه رویم نگاه می کردم؛ بلند بود و رو به نمای ساختمان های بلند تجاری؛ دید گسترده ای داشت. او چند دقیقه ای در سکوت و آرامش پرونده پزشکی ام را ورق زد؛ پیر بود و چشمان درشتش از پشت عینکش می درخشید.
- ایرانی هستی؟
- بله.
- کشور قشنگی داری، حیف که با این تبلیغات گسترده رسانه ها، آدم می ترسد به آن جا سفر کند.
بعد کمی از کشورهایی با وضعیت مشابه گفت. من گوش می کردم و بعضی جاها تایید.
سوال های کلی فرم را خواند و جواب دادم. فشار خونم را گرفت و معاینات کلی.
در حالی که برای معاینه بعدی جا به جا می شدم، گفت:
- وقتی من جوان بودم، کشور تو یک شاه داشت که هم سر بسیار زیبایی داشت؛ من همیشه به او حسودی می کردم... هم سرش چه شد؟!
در انبار ذهنم جست و جو می کردم، گرچه در کتاب های تاریخ مدرسه خیلی به این قسمت ها نمی پرداختند و من هم آن قدر مطالعه تاریخی ندارم. نام فرح دیبا گوشه ای از ذهنم روشن شد و این که آمریکا زندگی می کند؛ هنوز جواب نداده بودم که چشمان درشتش با کنجکاوی و کمی رنجش گشاده تر شدند و پرسید:
- چرا طلاقش داد؟

گاهی وقت ها آدم ها این جا حتی نمی دانند که ایران همان عراق نیست؛ گاهی وقت ها هم کسی این گوشه دنیا پیدا می شود که بعد از چهار دهه هنوز به یاد دارد که ثریا روزی ملکه ایران بود. زنی که برای بقای نسل خاندان شاهنشاهی از زندگی یک شاه کنار گذاشته شد؛ شاهنشاهی که تاج و تختی از آن برجا نماند که به نسلی برسد.

تپش

کوبه های آهنگین قلب، از حقیقی ترین و شگفت انگیزترین نت های دنیاست.

یکشنبه، فروردین ۰۲، ۱۳۸۸

نوای درون

"تا بهار دلنشین، آمده سوی چمن
ای بهـــار آرزو بر ســـرم سایه فکن
چون نسیم نوبهار بر آشیــــانم کن گـــذر
تـــا که گلبـــاران شـــود کلبــه ی ویـران من"


بخشی از شعر "بهار دلنشین" سروده بیژن مترقی؛ با صدای زنده یاد بنان

دوشنبه، اسفند ۲۶، ۱۳۸۷

ضرب آهنگ

گاهی وقت ها که تلفن هم راه او زنگ می خورد، فکر می کنم اگر یک مار بودم شاید با این ضرب آهنگ ها رقصان از سبد بیرون می آمدم.

شنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۷

قدغن

شعر زیر بر روی یکی از تابلوهای موزه کشتار جمعی Tuol Sleng در کامبوج بود:

A poem by Sarith Pou in Corpse Watching

No religious rituals,
No religious symbols,
No fortune tellers,
No traditional healers,
No paying respect to elders,
No social status, No titles.

No education, No training,
No school, No learning,
No books, No library,
No science, No technology,
No pens, No paper.

No currency, No bartering,
No buying, No selling,
No begging, No giving,
No purses, No wallets.

No human rights, No liberty,
No courts, No judges,
No laws, No attorneys.

No communication,
No public transportation,
No private transportation,
No traveling, No mailing,
No inviting, No visiting,
No faxes, No telephones.

No social gatherings,
No chitchatting,
No jokes, No laughter,
No music, No dancing.

No romance, No flirting,
No fornication, No dating,
No wet dreaming,
No masturbating,
No naked sleepers,
No bathers,
No nakedness in showers,
No love songs, No love letters,
No affection.

No marrying, No divorcing,
No martial conflicts, No fighting,
No profanity, No cursing.

No shoes, No sandals,
No toothbrushes, No razors,
No combs, No mirrors,
No lotion, No make up,
No long hair, No braids,
No jewelry.

No soap, No detergent, No shampoo,
No knitting, No embroidering,
No colored clothes, except black.
No styles, except pajamas,
No wine, No palm sap hooch,
No lighters, No cigarettes,
No morning coffee, No afternoon tea,
No snacks, No desserts,
No breakfast [sometimes no dinner].

No mercy, No forgiveness,
No regret, No remorse,
No second chances, no excuses,
No complaints, No grievances,
No help, No favors,
No eyeglasses, No dental treatment,
No vaccines, No medicines,
No hospitals, No doctors,
No disabilities, No social diseases,
No tuberculosis, No leprosy.

No kites, No marbles, No rubber bands,
No cookies, No popsicle, No candy,
No playing, No toys,
No lullabies,
No rest, No vacations,
No holidays, No weekends,
No games, No sports,
No staying up late,
No newspapers.

No radio, No TV,
No drawing, No painting,
No pets, No pictures,
No electricity, No oil lamp,
No clocks, No watches.

No hope, No life,
A third of the people did not survive,
The regime died.

پنوم پنه

در پایان سفر به کامبوج، فرصت کردیم یک روز را در پایتخت بگذرانیم. پنوم پنه شهری بزرگ و گسترده است در کنار یک دریاچه. بسیاری از ساختمان های اداری و دولتی نوساز به سبک قدیمی و سنتی ساخته شده اند با انحناهای رایج در جنوب شرق آسیا.
بعضی منظره های شهر مرا یاد برخی قسمت های تهران می انداخت.

پس از دو سال فرصتی شد تا با هم اتاقی سابقم در خوابگاه در کافه ای بنشینیم و از تغییرات زندگی مان در این دو سال حرف بزنیم. او حقوق دان است و یک پسر نه ماهه دارد.

بر خلاف شهر کوچک سی ام ریپ که تا دیر وقت زنده است، بیش تر مکان های دیدنی پنوم پنه تا عصر در دسترس هستند. در فرصت کوتاهی که داشتیم، به سه جای دیدنی سر زدیم:

یک- موزه کشتار جمعی Tuol Sleng:
این محل در ابتدا یک دبیرستان بوده. در اوت 1975 چند ماه پس از پیروزی خمرهای سرخ در جنگ داخلی، به زندان و شکنجه گاهی تبدیل می شود برای شکنجه کردن سربازان دولت قبلی و قشر تحصیل کرده و غیر نظامی از جمله دبیران، پزشکان، دانش آموزان، دانش جویان، مهندسان و هر کسی که سواد خواندن و نوشتن داشته است. در مدت چهار سال تعداد بسیاری از مردمان عادی شکنجه و قتل عام شده اند و بسیاری از آن ها در گورهای دسته جمعی رها شده اند.
پنجره های کلاس های درس سابق، میله های زندان دارند و در پس نور تابیده شده، تخت ها و برخی ابزار شکنجه در اتاق ها برای بازدید عموم به نمایش گذاشته شده اند. در اتاق های میانی عکس های زنان و مردان و کودکانی که لباس های رنگ پریده به تن دارند و شماره دارند، روی تابلوها دیده می شود؛ چهره هایی که انگار مرگ را پیش رویشان می بینند؛ نگاه هایی درمانده و نومید، پر از سکوت و درد.
سالن های طبقه دوم پر از تابلوهای تاریخی از مناطق کشتارها و گورهای دسته جمعی است به همراه تابلوهایی که روی کار آمدن و اندیشه های پل پوت و خمرهای سرخ را شرح می دهند. پل پوت، کامبوجی که برای تحصیل به پاریس می رود ولی به گروه کمونیست های فرانسه می پیوندد و سال ها بعد با افکار کمونیستی به کشورش بر می گردد. او سال ها بعد، پس از پیروزی خمرهای سرخ با هم کاری تیم تحصیل کرده اش، تحصیل کرده های پایتخت را پاک سازی می کند تا اندیشه های کمونیستی خود را در کشور پیاده کند؛ کشوری که از نظر او به تحصیل کرده نیازی ندارد، تنها به کارگران مزارع و کارخانه های مواد اولیه نیاز دارد.

موزه در سکوت، بهت و اندوه بازدید کنندگان فرو رفته بود؛ هم دردی عمیقی با آدم های بی پناهی قربانی افکار اقلیتی در گوشه ای از دنیا در نقطه ای از تاریخ.

دو- موزه ملی:
موزه ملی به سبک سنتی محلی و با الهام از معماری فرانسه بنا شده است. در این موزه آثار باستانی کامبوج به ویژه مجسمه های معابد مختلف به نمایش گذاشته شده است. مجسمه های مختلفی از نمادهای خدایان هندو، شیوا، برهما و ویشنو به نمایش گذاشته شده اند به همراه نمادهای مختلف پشتیبانشان.

سه- قصر سلطنتی:
وقتی به قصر سلطنتی رسیدیم که ساعت بازدید عموم تمام شده بود و فرصت نشد ساختارهای داخلی قصر را ببینیم.

هنگام غروب، کنار دریاچه پر از رهگذرانی بود که برای قدم زدن آمده بودند. فروشنده هایی کنار خیابان قفسی پر از گنجشک داشتند. گاهی رهگذری گنجشکی می خرید و کنار دریاچه در آسمان پروازش می داد. هم اتاقی سابقم می گفت کسانی که آرزویی دارند یا آرزویشان برآورده شده، گنجشک آزاد می کنند. منظره قشنگی بود.

بعضی جاها، ظرف های بزرگی دیده می شد پر از حشرات خشک برای فروش؛ مثل تنقلات.

خوردنی عجیب دیگر، گل های بزرگ نیلوفر آبی بودند که می شد کاسبرگ های بی برگشان را شکافت و دانه های آن را بیرون آورد، پوست کند و خورد؛ مثل گل آفتاب گردان. البته دانه هایش کمی شبیه بادام تازه و نرم بودند.

پنوم پنه هم شهر دیدنی و جالبی بود؛ گرچه فضای ساده، هیبت انگیز و پر از آرامش سی ام ریپ بسیار به یادماندنی بود.

یکشنبه، اسفند ۰۴، ۱۳۸۷

بیان

آدم گاهی پیوسته از بیان نکرده هایش رنج می برد؛ از تمام آن چه که یا توان بیانشان را نداشته یا فرصتی برای بیانشان.

شنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۸۷

چهره آشنا

راج یکی از مدیران بخش است؛ اهل شمال هند است. چهره اش بسیار شبیه دایی جان است؛ با همان صورت آرام و با همان بینی کشیده؛ به همان اندازه حساس و مهربان. روی میزش از آن قاب عکس های کم رنگ دهه هشتادی است؛ خودش و همسرش در کنار پسر کوچکش. هر وقت از کنار دفتر کارش رد می شوم، از دیدنش احساس آرامش می کنم.

سوال تحقیقی

"وقتی آدم های مختلف به آهنگ یکسانی گوش می دهند، چه تصویر و تخیلی از آن آهنگ دارند؟ در ذهنشان چه احساس و نقشی شکل می گیرد که هر کدام ممکن است با حرکت های مختلف بیانش کنند و برقصند؟"

آدم ها و سرزمین ها

سرزمین هموار؛ دریا، بی کوه، بی دشت، بی کویر،
سرزمین تک فصل، همیشه سبز، درخت های همیشه گل به سر، هوای آفتابی یا بارانی،
آدم هایی هموار.
---------------------------------------------------------------------
سرزمین ناهموار؛ دریا، کوه، دشت، کویر،
سرزمین چهار فصل؛ شکوفه، میوه، خش خش برگ های زرد و سرخ و نارنجی، سرد و برفی،
سرزمین پر پیش آمد: سیل، زلزله
آدم هایی پر از بالا و پایین.

انگار آدم ها به رنگ و ارتفاع سرزمینشان هستند.

جمعه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۷

مامان ها و باباها

بخش ما بخش زنده ای است. سه ماه پیش یکی از هم کارانم پدر شد. دو ماه پیش دو تا از خانم های تیم پشتیبانی نرم افزارهای مهندسی، مامان شدند. یکی شان تازه این هفته بعد از دو ماه مرخصی برگشته. هفته پیش یکی دیگر پدر شد. به این ترتیب، هرچند وقت یک بار همراه نامه ای الکترونیکی، خبر مادر یا پدر شدن هم کاری می آید؛ هدیه گروهی می خریم و گاهی کیک تولد می گیریم.
بدون نگاه به آمار رشد جمعیت، می شود حدس زد که این نرخ کم نیست. کم کم در این بخش که زندگی به شدت جریان دارد.

خانم طبقه پنج

اگر در خیابان های اطراف از رو به روی هم رد شویم، به هم لب خند می زنیم؛ این تنها ارتباط من و خانم طبقه پنج است. خانم طبقه پنج، چهره ای آرام دارد. آن چه من و خانم طبقه پنج را به هم ربط می دهد، سگ کوچک سفید و مو فرفری اوست که معمولا اگر در خانه باز باشد، پشت نگه دارهای آهنی در می نشیند و با کنجکاوی بیرون را نگاه می کند با چشم هایی که به زحمت از پشت موهای فرفری اش دیده می شود. گرچه من معمولا از سگ ها می ترسم ولی اگر در باز باشد، چشمانم نمی تواند دنبال موفرفری کنجکاو و خوش حال نگردد. بعد از این مدت، خانم طبقه پنج این را می داند.

از حالا به بعد

تلاش می کنم با داشته هایم زندگی کنم؛ نه با نداشته هایم.

یکشنبه، بهمن ۲۰، ۱۳۸۷

Siem Reap

سی ام ریپ (1) یکی از شهرهای کامبوج است که پر از آثار باستانی و گردش گران مختلف از شهرهای مختلف دنیاست.
بیش تر ساکنان شهر می توانند به زبان انگلیسی ارتباط برقرار کنند.
این شهر پر از معابد تاریخی هندو و بودایی است که قرن ها پیش توسط پادشاهان کامبوج در دوران پادشاهی خمر بنا شده اند.
انگکور (2) مجموعه معابدی است بسیار دیدنی و شگفت انگیز؛ بزرگ ترین معبد این مجموعه، انگکور وات (3) است که بزرگ ترین ساختار مذهبی دنیا شناخته می شود. دیدن طلوع و غروب آفتاب از سوی این معبد بزرگ و آرام منظره با شکوهی است و همیشه گردش گران و عکاسان زیادی در این ساعات منتظر شکار صحنه آمدن و رفتن آفتاب هستند.
مجموعه انگکور تم (4) یکی دیگر از مجموعه های دیدنی انگکور است. پر از معابدی با ساختارهای مختلف. یکی از مشهورترین این معابد، معبد بایون (5) است. این معبد پر است از صورت های سنگی با لب های پهن در زوایای مختلف؛ صورت های یکسانی از یکی از پادشاهان امپراطوری خمر در قرن سیزدهم؛ چهره های یکسان که به هر سو می نگرند تا حضور، قدرت و کنترل خود را به نمایش بگذارند. هنگام قدم زدن در این معبد، آدم احساس می کند صدها چشم به او می نگرند، به هر قدمش از هر سو...
معابد کوچک و بزرگ بسیاری در این مجموعه هست؛ ساختارهایی با مفاهیم مختلف.
همراه داشتن یک کتاب راهنما مثل Lonely Planet در این جست و جو بسیار کمک کننده است؛ کتاب های راهنمای معتبر، هم تاریخ چه ای از این ساختارها دارند؛ هم با نمایش نقشه و ساختارهای معابد، مسیری پیشنهاد می کنند برای دیدن بیش ترین کنج های این آثار شگفت انگیز ساخته دست بشر قرن ها پیش.

در کنار معابد، دیدن بازارهای محلی سی ام ریپ جالب است. انگار هر کسی هر نوع محصول قابل فروشی دارد برای کسب درآمد به بازار می آورد. دیدن سبزی ها و میوه جات، انواع گوشت ها، مرغ و جوجه های زنده این طرف و آن طرف عجیب بود؛ مردمان کامبوج مانند بسیاری از مردمان برنج کار دنیا، آدم های بسیار سخت کوش و پر تلاشی هستند.

سی ام ریپ شهری ساده و با ساختاری سنتی است؛ بسیاری از خانه ها چوبی هستند و بسیاری از ساکنانش در سادگی و فقر زندگی می کند.

همین طور در قسمتی از دریاچه بزرگ این شهر، زندگی شناوری بر روی آب وجود دارد. خانه های چوبی معلق بر آب که تمام زندگی ساکنانش در برابر نگاه همگان است؛ وسایل زندگی، بچه های نیمه برهنه و تمام برهنه، بچه هایی که در آب دریاچه حمام می کنند، وسایل پخت و پز رها در گوشه ای از خانه های ساده و کوچک چوبی...
در میان تمام آن چه فقر و محرومیت نامیده می شود، آدم هایی سرگرم بازی هستند روی میز بیلیارد ساده ای در اتاقک چوبی شناور دیگری بر روی آب.

مدرسه بر روی آب با کلاس های درس شناور، آدم هایی که سرگرم ماهی گیری و پرورش ماهی هستند؛ پرورش گاه های شناور سوسمارهای که قرار است یا خورده شوند یا از پوست شان کیف و کفش های گران قیمت درست شود...

گردش گران می توانند با کرایه قایق، این زندگی شناور بر روی آب را ببینند.

برداشت من از سفری کوتاه به سی ام ریپ این بود که شهری است که با آثار باستانی اش و جذب گردش گران زنده است؛ از نظر توسعه شهری، شهری رها شده به نظر می رسید با مردمان ساده و زحمت کشی که با تلاش بسیار و قناعت زندگی شان را می گذرانند. آدم گاهی واقعا نمی تواند تصور کند بعضی از آدم ها در نقاطی از دنیا در چه شرایط سختی هم چنان آرام و قانع زندگی می کنند. آدم گاهی تصوری از گستردگی میزان محرومیت آدم ها ندارد.

با همه این ها، سی ام ریپ، با مردمان ساده، کم رو و مهربانش، معابد و ساختارهای شگفت و باشکوهش، رنگارنگی گردش گرانش، هوای خنک، شب های آرام و زنده و فضای ساده و دوست داشتنی اش، یکی از شگفت انگیزترین شهرهایی است که تا به حال دیدم.

پی نوشت: برای سفر به کامبوج هم می توان از پرواز بودجه ای استفاده کرد؛ یکی از هواپیمایی های خدمات دهنده در آسیای جنوب شرقی برای سفر به کامبوج، جت استار (6) است. همین طور برای اقامت، به پیشنهاد یکی از دوستان باستان شناس که زمینه تحقیقش در سی ام ریپ بود، در مهمان خانه ماندالی (7) بودیم. مهمان خانه کوچک و تمیزی بود با دسترسی به اینترنت و هزینه مناسب و اقتصادی؛ البته مناسب برای سفری ساده و ماجراجویانه!

  1. Siem Reap
  2. Angkor
  3. Angkor Wat
  4. Angkor Thom
  5. Bayon
  6. Jetstar Airways
  7. Mandalay Inn

شنبه، بهمن ۱۹، ۱۳۸۷

مربع نه

زندگی مجموعه ای از مربع ها نیست. کاش بتوانم در عمل به این یقین برسم. آن وقت شاید خیلی چیزها فرق کند.

یکشنبه، بهمن ۱۳، ۱۳۸۷

سرزمین نگاه های عمیق

کامبوج سرزمین شگفت آوری است؛ پر از معابد تاریخی بلند و با شکوه همت و تلاش مردمانی در گذشته ای دور که سنگ ها را این چنین روی هم چیده اند تا شکوه خداوندی را به درک خود به تصویر کشند.
سرزمین خمرهای سرخ؛ سرزمین کشتارهای جمعی در راه رسیدن به ایده آل های دور مردی از خودشان؛ سرزمین مردمانی که رنج کشیده اند و این رنج در نگاهشان اثری بلند و ماندگار برجا گذاشته است؛ مردمانی که فقر در میانشان رایج است ولی هنوز لب خند ساده و صادقی بر چهره دارند به دور از لب خندهای هدف دار دنیای تجاری مدرن.
سرزمینی پر از گردش گرانی از کشورهای مختلف دنیا؛
سرزمین کودکان دست فروش که همه جا هستند، به امید این که گردش گر رهگذری، سوغات کوچکی از آن ها بخرد. کودکانی که در اوج کودکی شان، با فقرشان، بذرهای ایده آل گرایی های دور مردان تاریخ شان را می چینند. در کنار تصویر همیشگی کودکان دست فروش، گاهی پیام های تبلیغاتی روی دیوارها به چشم می خورد که " برقراری ارتباط جن سی با کودکان جرم است".
کامبوج سرزمینی زیبا، تاریخی و حقیقی است با مردمانی که در چهره هاشان حرف هایی ناگفته نهفته است.

پنجشنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۸۷

به هر زمان بی زمانی

به بیست و دو روزی که از سال نو میلادی گذشته،
به بیست و پنج روزی که از این سال قمری گذشته،
به سه روزی که به آن سال قمری مانده،
به هشتاد و شش روزی که به سال نو خورشیدی مانده،
که این سال که معلوم نیست چه قدرش گذشته و چه قدرش مانده،
دور باشد از اندوه و نومیدی،
پر باشد از عشق و امید،
از دوست داشتن و دوست داشته شدن.

یکشنبه، دی ۲۹، ۱۳۸۷

باز هم سال نو چینی

هفته دیگر، سال نو چینی است؛ یک سال دیگر قمری.
این روزها تیم های مختلف، هدیه هایی از سوی شرکت های طرف قراردادشان دریافت می کنند؛ البته برای پذیرفتن هدیه، شرکت قوانین مشخصی دارد که برای همه فرستاده شده مبنی بر این که ارزش مالی هدیه باید از میزان مشخصی کم تر باشد؛ یا خوردنی باشد و باید بین همه افراد تیم پخش شود و ... این قوانین برای جلوگیری از جا به جایی احتمالی رشوه است.

بعضی از هدیه ها از نظر انتخاب موضوع، بسته بندی، طراحی و زیبایی، بسیار جالب هستند. مثلا یکی از تیم ها سبدی پر از نارنگی دریافت کرده. نارنگی در فرهنگ چینی نماد برکت است و هنگام سال نو بین آدم ها رد و بدل می شود. درخت چه هایی با نارنگی های ریز هم در این روزها بسیار رایج است.

یک تیم دیگر هم یک جعبه بزرگ شش ضلعی دریافت کرده که طرح روی آن بسیار شرقی است. در میان گل های نقاشی شده، سال نو به خط چینی تبریک گفته شده است. داخل جعبه کیک کوچکی است که روی آن هم نارنگی است. دور کیک هم پر است از شیرینی های کوچک طلایی با مزه آناناس. به گفته هم کارم، آناناس هم در فرهنگ چینی ها، نماد برکت و ثروت است. رنگ های قرمز و طلایی در سال نو چینی همه جا را به نشانه برکت، خوش بختی و ثروت فرا می گیرد. در این جعبه هم شیرینی های طلایی رنگ به نماد طلا در میان رنگ سرخ چیده شده اند.


Chua Chor Teck Memorial

هفته پیش از طرف شرکت در سمیناری شرکت کردم که در راستای این یادمان در پلی تکنیک سنگاپور برگزار شده بود. قرار بود در مورد تحقیق و توسعه تاسیسات دریایی و حفاری باشد. رفته بودم برای کسب اطلاعات کلی در این زمینه.
در کمال شگفتی، بیشتر مدیران سازمان در کنار مدیران برخی شرکت های این صنعت در این سمینار شرکت کرده بودند.
یکی از مدیران، برایم تاریخ چه این یادمان را شرح داد:

آقای چوا چور تک، در یک خانواده کشاورز بزرگ شده بوده؛ در کنار کمک به پدرش، شب ها به مدرسه شبانه روزی می رفته و درس می خوانده. در شانزده سالگی کارآموزی می کرده. با تلاش و کوشش، در بیست و شش سالگی موفق به دریافت بورس برای تحصیل در رشته معماری سازه های دریایی در یکی از دانشگاه های مشهور انگلیس می شود.
پس از بازگشت، از پایه گذاران صنعت کشتی سازی و سازه های دریایی سنگاپور می شود. هم زمان شروع به تشویق و ایجاد بورس های تحصیلی برای ادامه تحصیل در این زمینه می کند.
او در سن چهل و هفت سالگی در اثر سرطان کبد از دنیا می رود.
پس از فوت، با تلاش خانواده، دوستان، هم کاران و سازمان های این صنعت، بنیادی به نام او شکل می گیرد که راه او در گسترش و تشویق تحقیق و توسعه در زمینه تاسیسات دریایی را ادامه می دهد. هر سال یادمانی به نام او برگزار می شود که در آن یکی از استادان مرکز تحقیقی که از این بودجه پشتیبانی می گیرد، درباره آخرین پیشرفت های این صنعت سخن می گوید.

بیشتر از موضوع سخن رانی، ایده این یادمان در ادامه راه مردی پر تلاش با ایده هایی بلند برایم جالب بود.

شنبه، دی ۲۸، ۱۳۸۷

قلب جوان

دیرم شده بود.
شب آخر هفته بود. اتوبوس دیر می آمد. تاکسی هم به سختی پیدا می شد. پس از مدتی انتظار در صف، بالاخره نوبت به من رسید. نگاهم که به راننده تاکسی افتاد، نومیدانه سوار شدم. فکر کردم با این راننده سال خورده، حتما دیر به مقصد می رسم.
گفتم عجله دارم و پرسیدم که به نظرش تا کی می رسیم.
او هم با اطمینان گفت تا ده دقیقه.
فکر کرد گردش گرم. نتوانست حدس بزند که آسیایی هستم. با این حال، ایران سی سال پیش را تا حدودی می شناخت.
گفت شصت و دو سال دارد و همیشه آرزو داشته خواننده شود. برای اثبات این که استعدادش را هم دارد، با تغییر صدای زیر و بم آواز خواند؛ به چینی که برایش راحت تر بود. این ده دقیقه مسیر، به آواز و سبکبالی راننده سال خورده گذشت. او با همان تخمین زمانی، به مقصد رسید. خوش اخلاقی و سادگی او، نگرانی دوندگی ها را از یادم برد.

یگانه مهربان

به راهمان روشنایی بخش و
به قلبمان توان.

سه‌شنبه، دی ۲۴، ۱۳۸۷

گیسوهایش

آمده بودند خداحافظی.
او آمد و کنارم نشست. دو تا گیس بافته اش را چیدم جلوی شانه هایش.
بین حرف های جمعی، او همان طور آرام کنارم نشسته بود. هرچه نازش را کشیدم که برایش میوه ای پوست بکنم، با سر رد کرد.
آخر یک نارنگی ریز برداشتم و پوست کندم؛ بلکه هم پای من وسوسه شود و چند پری بردارد.
نارنگی گل شده را که نشانش دادم، دیگر رد نکرد. با شیطنت گفت که فقط بچه اش را می خواهد! نفهمیدم از بین این همه پره نارنجی، چه طور کوچک ترینشان را به این سرعت دید و شکار کرد! شاید من دیگر آن قدر آدم بزرگ شده ام که نارنگی را فقط نارنگی می بینم با پره هایی نارنجی...
بچه ها از قشنگ ترین موجودات زمینند.
کره خاکی پر از بچه های شاد و کنجکاو.

شنبه، دی ۱۴، ۱۳۸۷

خواب در بیداری

" می آیم، می روم
می اندیشم که شاید خواب بوده ام
می اندیشم که شاید خواب دیده ام

عطر برگ های نارنج چون بوی تلخ خوش کندر
رو در رو دریا مرا می خواند

می اندیشم که شاید خواب بوده ام
می اندیشم که شاید خواب دیده ام

اما همه چیز یکسان است و با این حال نیست"

قسمتی از شعر خواب در بیداری؛ آهنگی از فرهاد