زوج بسیار جوانی آمده اند سرپرستی گربه ای بی خانمان را قبول کنند. دختر و پسر هر دو کم سن و سال هستند شاید اوایل بیست سالگی. چند تا گربه را می بینند تا انتخاب کنند کدام گربه خوش بخت، خانه دار خواهد شد. دختر به طور واضح از کارتر خوشش آمده. پسر کنار زاک ایستاده:
پسر: من خیلی از زاک خوشم اومده.
دختر که هنوز دلش پیش کارتر هست، به زاک نگاه می کنه. پسر تلاش می کنه هر دو وقت بیش تری با زاک بگذرونن که دختر هم ببیندش.
پسر به دختر می گه: تو کدوم رو دوست داری؟ البته من خیلی از زاک خوشم اومده.
دختر: عزیزم هر کدوم تو رو خوش حال می کنه.
و این مکالمه چند بار تکرار می شه. پسر هر بار نظر دختر رو جویا می شه ولی در آخر تاکید می کنه خودش چی می خواد و زاک بهترین گزینه ست.
و این جوری قرعه خوش بختی به نام زاک میفته که از بی خانمانی دربیاد و پیش زوج جوان بره. واقعا هم گربه ناز و دل بری هست.
با این وجود من با خودم فکر می کنم که بعضی رفتارها و گفتارها واقعا دوره خودشان را دارند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر