چرا دیگه نمی نویسی قاصدک. قشنگی وبلاگت به این بود که وحشی بود و بدون ترس می نوشت. وحشی بودن این وبلاگ قشنگش کرده بود که حالتهای مختلف یک مهاجر رو از تهران به سنگاپور و کانادا می نوشت بی تامل وبی باک. احساساتی که خیلی اوقات دیگر مهاجران عین همان را فرسنگها دورتر تجربه می کنند
ممنون امید. لطف شماست. نوشته های شما هم همیشه روشن و صادقانه تجربه های یک مهاجر پر تلاش رو بیان می کنه. برای من تقسیم تجربه و نگاه خیلی ارزش مند بوده و بیش تر امید و انگیزه م هم برای نوشتن این بوده که شاید نوشته ای از لحظه ها و تجربیاتی که می گذرند، جایی نگاه و آگاهی و فضای تازه ای برای دیگران به جا بگذاره که شاید به دردی بخوره. ولی به یک سری اتفاق های قدیمی که نگاه می کنم، یک مقداری به فکر فرو رفتم از این که چه چیزهایی رو بیان کنم و چه چیزهایی رو مسکوت بگذارم چون انگار حق مطلب ادا نمی شه و زبان و نوشتار نمی تونه این تجربه رو کامل تصویر کنه. به جای اثر خوب، ممکنه تفسیرهای جانبی، قضاوت، حسرت یا حتی رقابت ایجاد کنه. البته این رو هم می دونم که با ترس از قضاوت و تفسیرهای نادرست دیگران نمی شه زندگی کرد. شاید مدتی به این سکوت نیاز داشتم و دارم تا حد بیان تجربیات و نگاهم در عین حفظ خلوت و امنیت زندگیم رو پیدا کنم. منم دلم برای نوشتن این جا خیلی تنگ شده. باز هم ممنون که سر زدی و نظر گذاشتی.
۷ نظر:
chera kheili vaghte nisti?
لبام مدتیه به هم دوخته شدن؛ نه این که اتفاق بدی افتاده باشه البته. مرسی سر زدی و یاد کردی سارا جون :*
kojai?!!
چرا دیگه نمی نویسی قاصدک. قشنگی وبلاگت به این بود که وحشی بود و بدون ترس می نوشت. وحشی بودن این وبلاگ قشنگش کرده بود که حالتهای مختلف یک مهاجر رو از تهران به سنگاپور و کانادا می نوشت بی تامل وبی باک. احساساتی که خیلی اوقات دیگر مهاجران عین همان را فرسنگها دورتر تجربه می کنند
ممنون امید. لطف شماست. نوشته های شما هم همیشه روشن و صادقانه تجربه های یک مهاجر پر تلاش رو بیان می کنه. برای من تقسیم تجربه و نگاه خیلی ارزش مند بوده و بیش تر امید و انگیزه م هم برای نوشتن این بوده که شاید نوشته ای از لحظه ها و تجربیاتی که می گذرند، جایی نگاه و آگاهی و فضای تازه ای برای دیگران به جا بگذاره که شاید به دردی بخوره. ولی به یک سری اتفاق های قدیمی که نگاه می کنم، یک مقداری به فکر فرو رفتم از این که چه چیزهایی رو بیان کنم و چه چیزهایی رو مسکوت بگذارم چون انگار حق مطلب ادا نمی شه و زبان و نوشتار نمی تونه این تجربه رو کامل تصویر کنه. به جای اثر خوب، ممکنه تفسیرهای جانبی، قضاوت، حسرت یا حتی رقابت ایجاد کنه. البته این رو هم می دونم که با ترس از قضاوت و تفسیرهای نادرست دیگران نمی شه زندگی کرد. شاید مدتی به این سکوت نیاز داشتم و دارم تا حد بیان تجربیات و نگاهم در عین حفظ خلوت و امنیت زندگیم رو پیدا کنم. منم دلم برای نوشتن این جا خیلی تنگ شده. باز هم ممنون که سر زدی و نظر گذاشتی.
سلام :)
آیا زمان شکستن سکوت نرسیده است؟
اوستا مدرک ازاد هم به درد میخوره؟ به پی اچ دی سنگاپور؟ هش ازادی یی اون طرفا دیدی؟
ارسال یک نظر