وسایلم را جمع می کنم که بروم دانشگاه. صدای موسیقی که از طبقه همکف بلوک روبرویی می آید، با صدای گوینده رادیو ترکیب می شود. رادیو را خاموش می کنم و از خانه می روم. به منبع صدا نزدیک می شوم. حتما جشنی است و این هم صدای ضبطی.
وقتی نزدیک می شوم فضای کوچکی را می بینم که عده ای مالایی مشغول مرتب کردنش هستند برای جشنی.
خانم مالایی میان سالی لباس بلند پوشیده و صورتی رنگی به تن دارد و روسری محکمی به سر، میکروفونی به دست دارد و با تمام وجود با موسیقی پیش زمینه می خواند.
می دانم اگر از یک مالایی مسلمان بپرسم، چه خواهد گفت: "این بخشی از فرهنگ و هنر یک ملت است!".
و من دلم برای فرهنگ و هنر کتمان شده ام تنگ می شود.
۲ نظر:
مطلب خوبی نوشتید دور بودن از فرهنگ خودی و غیر خودی برای عده ای معلوم الحال از افتخارات شده است. ما میتوانیم در کنا آشنایی با فرهنگهای سایر ملل به ارتقا و پیشرفت فرهنگ خودمان کمک کنیم ولی حیف که ما میسوزیم و میسازیم
موافقم. آشنایی با فرهنگ و روش زندگی مردمان مختلف، فرصت بررسی دوباره ای برای بهتر شدن به ما می دهد.
امیدوارم افکار و نوشته های ما قدمی باشد برای دوباره دیدن آن چه همیشه تکرار می کنیم، قدمی برای بهتر شدن.
موفق باشید.
ارسال یک نظر