سال 84 نزدیک بود و من بودم که رها و شاد و کمی نگران آینده، تاب می خوردم، تاب...
چند سالی بود که سال نو برایم با گل سنبل گره خورده بود. سال نو همیشه بوی سنبل می دهد. بوی کودکی و جوانی، بوی شادی ها و اشک های شور جوانی، بوی اشتباهات و ندانسته ها...بوی کودکی...
سال 84 هم گذشت. خدا را سپاس گزارم که در این سال به من فرصت تجربه لحظات شگفت انگیزی از زندگی را داد؛ که به من فرصت درک داشتن و نداشتن، دوری و نزدیکی، تنهایی، شادی، اندوه، دوست داشتن و ارزش نهادن به همه آن چه در تمام عمر بدیهی و ساده می انگاشتم، فرصت آشنایی با آدم هایی از نقاط مختلف دنیا، فرصت رشد و پیشرفت داد و بر من صبور بود.
و طلب بخشش می کنم از همه اشتباهات و بدی هایی که در این سال آگاهانه و نا آگاهانه کردم. از هر آن چه بی تفاوت از کنارش گذشتم، ندیدم و درک نکردم. از تمام لحظاتی که ناچار شدم بی تفاوت باشم تا اشتباهات گذشته ام را تکرار نکنم یا پر رنگشان نکنم. از تمام مواردی که سکوت کردم چون توانی برایم نمانده بود که بهبود دهم. طلب بخشش می کنم از تمام لحظاتی که نعمت زنده بودن و یکتا بودن لحظات را از یاد بردم، از همه بی صبری ها و شکایت ها و از همه آن چه ارزشش را درک نکردم...
سال نو مبارک.
۱ نظر:
زندگی اندوخته بی دوام لحظات است، بکوش تاتمامی لحظات به زیبایی و نجابت تحویل سال باشد. (نمی دونم از کیه) ا
ارسال یک نظر