نمای اول: صبح سوار اتوبوس. نگاهم به خانم سیاه پوستی می افتد که آن رو به رو نشسته است. موهای فرفریش را به روش قشنگی ریز و درشت در هم بافته. کمی آن طرف تر خانم سیاه پوست دیگری نشسته است. ناگهان یادم می افتد که در بین خانم های سیاه پوست تعداد زیادی هستند که بینی های پهن دارند. چشمم به طور معمول عادت کرده به دیدن بینی پهن در میان ترکیب زیبای بعضی چهره ها. با خودم فکر می کنم چه طور است که این خانم ها این قدر به اندازه ما خانم های ایرانی بینی شان را به دست تیغ جراحی نمی سپرند و با ترکیب صورتشان در صلح و آرامش هستند.
نمای دوم: ظهر است. جمع شده ایم برای جلسه برنامه ریزی فعالیت های اجتماعی برای شرکت. ناگهان بین حرف ها و ایده ها گم می شوم. حواسم رفته به ترکیب بینی های خانم های شرکت کننده در جلسه که هر کدام از نژاد و ملیت مختلفی هستند. انگار امروز، برای من روز جهانی بینی است. باز هم همان سوال را دارم. هر کداممان بینی هایمان فرق دارد و جای خودش روی صورت هایمان. کسی تلاشی نکرده برای ایده آل کردن ترکیب بینی اش به دست تیغ جراحی. هر بینی ای هم روی صورت هر کداممان جای خودش را دارد بین ترکیبی از رنگ ها و آرایشی که خودمان انتخاب کرده ایم؛ چه صاف باشد، چه پهن و چه قوز دار.
نمای دوم: ظهر است. جمع شده ایم برای جلسه برنامه ریزی فعالیت های اجتماعی برای شرکت. ناگهان بین حرف ها و ایده ها گم می شوم. حواسم رفته به ترکیب بینی های خانم های شرکت کننده در جلسه که هر کدام از نژاد و ملیت مختلفی هستند. انگار امروز، برای من روز جهانی بینی است. باز هم همان سوال را دارم. هر کداممان بینی هایمان فرق دارد و جای خودش روی صورت هایمان. کسی تلاشی نکرده برای ایده آل کردن ترکیب بینی اش به دست تیغ جراحی. هر بینی ای هم روی صورت هر کداممان جای خودش را دارد بین ترکیبی از رنگ ها و آرایشی که خودمان انتخاب کرده ایم؛ چه صاف باشد، چه پهن و چه قوز دار.