چهارشنبه، مرداد ۳۰، ۱۳۹۸

این نگاه بی زمان

داره صحبت می کنه و من حواسم پیش زیبایی چشمانش هست که برقش از زیر خطوط زمان، همچنان پیداست. تا باشه آفریدگار نور دیده ش رو توی زندگی ما سالیان سال سلامت و برقرار نگه داره.

سه‌شنبه، تیر ۱۸، ۱۳۹۸

شنبه، تیر ۱۵، ۱۳۹۸

مالیخولیایی

صبح، اولین لحظه آگاهی بعد چند ساعت خواب شبانه.
سرش روی بالش، صدای قلبش را می شنود. در خواب و بیداری اول صبح، با خودش فکر می کند چه می شد اگر در همین نقطه، قلبش تصمیم می گرفت بایستد، همین جا در رختخواب آرام، بعد از استراحت، در نیم هشیاری دم صبح، زیر نور قشنگی که از پنجره اتاق روی تخت نشسته، بی دغدغه از شروع هشیاری کامل و تلاش برای جمع کردن خود و افکار و شروع یک روز دیگر. روزهایی که انگار با گذشت زمان هم کوتاه می شوند و هم انگار کش می آیند. بعد در همان نیم هشیاری، یاد خانم ق میفتد، همان خانم توانمندی که سال ها پیش در میان سالی سکته کرده ولی نرفته. هست ولی نیست، حضور دارد ولی حرفی نمی تواند بزند و برای حرکت به کمک نیاز دارد‌. حالا دیگر هشیاری برگشته، با خودش فکر می کند ایستادنی هم اگر قرار باشد، باشد، همان بهتر، کامل. حالا که فعلا قلبش دارد برای خودش می زند. بلند می شود و روز دیگری را شروع می کند.

جمعه، تیر ۱۴، ۱۳۹۸

آن گوشه

صلیبی کنار چهار راه. وقت هالویین، کنارش کدو تنبل هست و کریسمس، شاخه های کاج. زندگی کنارش هم چنان جاری ست. چند وقت پیش، اسم تقاطع را چک کردم و رسیدم به خبر تصادفی چند سال پیش و پسر جوانی که آخرین لحظه های زندگیش در این تقاطع گذشته. و مادر و خواهری که در هر مناسبت، در همین نقطه، یادش می کنند.
امروز، صلیب پر است از بادکنک های رنگی آویخته از نخ و رقصان در هوا که از دور هم معلومند‌. بالای صلیب، نواری بسته شده، رویش نوشته "تولدت مبارک".

یکشنبه، خرداد ۰۵، ۱۳۹۸

بی مهابا

ابری ست، بارانی ست، باد می آید.
ولی هیچ کدام این ها جوجه رابین کوچک و مامانش را منصرف نکرده از تمرین پرواز!

جوجه هنوز زیر سینه ش کرک است و خال خالی، نوکش تیز و دراز. پاهایش را هفت-هشتی گذاشته روی چوب نرده، ناشیانه ولی غبغب جلو داده، ایستاده.

گویا روز اولی ست که بیرون از آشیان است و دارد تلاش می کند روی پای خودش بایستد و بجهد و بپرد. امروز را به سلامت به روز بعدی برساند، پرنده ماهری شده با مدرک پرواز در باد و باران.

ستاره جان

به عکس خواهر زاده ت نگاه می کنم که موهایش را تا زیر گوش کوتاه کرده و چشمان مشکی درشتش در صورتش واضح تر. آرامش عجیبی در وجودم می دود، مثل نهری که چند شعبه می شود و می دود وسط زمینی خشک. چه قدر این چشمان درشت مشکی آشناست!

دوشنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۹۸

مراقبت

خاک حاصل خیز، حتی به مراقبت و توجه بیش تری نیاز داره؛ همون جور که گل و گیاه و محصول توش رشد می کنه، علف هرز هم می تونه به راحتی توش بدوه و پرش کنه از بوته های ناخواسته. وقتی هم که علف هرز بهش بیفته، زمان و تلاش چند برابر لازمه برای تمیز کردن و آماده کردن و جا باز کردن برای گل و گیاه دل خواه.

یکشنبه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۹۸

ذهن جویده ها

یکی از جالب ترین نکته های این یکی دو ساله درک این بوده که ذهن، داستان پردازی ها و نتیجه گیری ها و حرف زدن های خودش رو داره. پردازش و نتیجه ای که لزوما همیشه با آن چه اتفاق افتاده یا میفته، هم خوانی نداره. که همیشه لازم نیست حرف ها و برداشت هاش رو جدی گرفت. که می شه بهش به عنوان یک بخش پردازش گر جداگانه نگاه کرد و بعد سبک، سنگین کرد که حرف ها و برداشت هاش قابل باور هست یا نه.

بعد از یکی دو جلسه کارگاه روان شناسی و یک دوره چند ماهه درباره چگونگی کارکرد مغز انسان، این برداشت من حداقل برای خودم جالب، قابل فکر و تمرین هست؛ تلنگری برای جدی نگرفتن همه جویده های ذهنی و باز گذاشتن وجود برای دوباره دیدن ها.